مشاهده معشوق
بُِشر حافی گفت: در بازار بغداد میگذشتم. یکی را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد. آنگاه او را به حبس بردند. از پی وی برفتم. پرسیدم این زخم از بهر چه بود؟ گفت: از آنکه شیفتهی عشقم! گفتم: چرا زاری نکردی تا تخفیف کردندی؟ گفت: از آنکه معشوقم به نظاره بود. به مشاهدهی معشوق چنان مستغرق بودم که پروای زاریدن نداشتم. گفتم: وَ لَو نَظَرتَ اِلَی المَعشُوقِ الاَکبَر! اگر دیدارت بر دوست مِهین آمدی، خود چون بودی؟ قَالَ: فَصَعِقَ صَعْقاً وَ مَاتَ؛ نعرهای بزد و جان نثار این سخن کرد.
کشف الاسرار و عدّﺓ الابرار، رشیدالدین میبدی، برداشت آزاد [اینجا]
اول روی پوش
اسکن مغز افراد عاشق
گفتم به تکلّف دو سه روزی بنشین
ترس بشر حافی
کشف الاسرار و عدّﺓ الابرار، رشیدالدین میبدی، برداشت آزاد [اینجا]
اول روی پوش
اسکن مغز افراد عاشق
گفتم به تکلّف دو سه روزی بنشین
ترس بشر حافی
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی