مرگ عمومی عروسی است
هادی رفت و من احساس کردم دو نفر در چپ و
راست من نشسته اند. اعضای مرا بو می کشند و در طومار می نویسند. و در قوطی ها
چیزهایی قرار می دهند و لاک و مهر می کنند. فهمیدم زشت و زیبائی هایم را ثبت می کنند. مرا در قفسۀ آهنینی گذاشتند و پیچ و مهره اش را بستند به گونه ای
که آن قفسه به اندازۀ تنورۀ سماوری باریک شد. استخوان هایم خورد شد و روغن
بدنم به صورت نفت سیاه خارج شد و بیهوش شدم. به هوش که آمدم دیدم هادی سرم را به
زانو گرفته. گفتم هادی ببخش حال ندارم برخیزم. در این بی ادبی معذورم. هادی دست به پشت و پهلویم کشید و دلداری
داد و گفت: این خطرات در منزل اول همه گیر است. «البلیة اذا عمّت طابت» /سیاحت غرب، نجفی
قوچانی، صفحه33 برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۵:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی