نکات

خیرات نبیره ها

هادی گفت: این جمعه نیز به منزل دنیوی برو که دزدان در این راه زیادند. گفتم مگر تو نگفتی اینجا وادی السلام است؟ وادی السلام دزد دارد؟ این هم شد حرف؟ غرض تو معطلی من است. رفیق با وفا بی وفا شده ای؟ در حالی که گریه می کردم گفتم: وادی السلام یعنی اول بدبختی من... گفت: عزیز من! قبلاً هم گفته ام ولی حواست پرت است. صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. شب جمعه رفتم منزل اهلبیت. ناگهان دیدم در بالا خانۀ روبرو، پسر و دختری تازه داماد از نبیره های من نشسته و میوه می خورند. یکی گفت: همین میوه ها را حاج آقا کاشت که الان در زیر خاک ها متلاشی شده است. دیگری گفت: بدبخت! او الان در بهشت بهتر از این ها را می خورد. گفتند: حالا خوب است برایش قرآن بخوانیم. یکی «دخان» و دیگری «هل أتی» خواند. سوره ها که تمام شد من هم به آن ها دعا کردم و برگشتم. دیدم هادی خورجینی بر اسب گذاشته و مهیای حرکت است. یک طرف نامه ای از حضرت زهرا بر اثر تلاوت سورۀ دخان، طرف دیگر کوزه آبی از علی(ع) بر اثر تلاوت سورۀ هل أتی بود. سوار بر اسب شدم و به سوی «ارض مقدسه» به راه افتادیم./سیاحت غرب، نجفی قوچانی، صفحه100 برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی