به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
برای من مگِری و مگو دریغ دریغ/به دام دیو در افتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق/مرا وصال و ملاقات، آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع/که گور پردۀ جمعیتِ جنان باشد
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر/غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید ولی شروق بوَد/لحد چو حبس نماید خلاصِ جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست؟/چرا به دانۀ انسانت این گمان باشد؟
کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد/ز چاه، یوسفِ جان را چرا فغان باشد؟
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا/که های هوی تو در جو لامکان باشد [مولوی]
تاجر ترسنده طبع شیشه جان
چون مرگ رسد چرا هراسم؟
برای من مگِری و مگو دریغ دریغ/به دام دیو در افتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق/مرا وصال و ملاقات، آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع/که گور پردۀ جمعیتِ جنان باشد
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر/غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید ولی شروق بوَد/لحد چو حبس نماید خلاصِ جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست؟/چرا به دانۀ انسانت این گمان باشد؟
کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد/ز چاه، یوسفِ جان را چرا فغان باشد؟
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا/که های هوی تو در جو لامکان باشد [مولوی]
تاجر ترسنده طبع شیشه جان
چون مرگ رسد چرا هراسم؟
+نوشته شده در دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۷ ق.ظ توسط اشرفی