دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد/به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران/به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد [.]
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس/یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد [.]
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید/تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین/که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد/نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد... [مولوی]
فلينظر الانسان الى طعامه
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران/به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد [.]
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس/یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد [.]
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید/تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین/که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد/نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد... [مولوی]
فلينظر الانسان الى طعامه
+نوشته شده در سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱ ق.ظ توسط اشرفی