آیا وقت توبه نشده است؟ ابن خَلَّکان در وفَیاتُ الاعیان میگوید: فضیل بن عیاض راهزن بود. شبی با نیت گناه از دیوار خانهای بالا رفت. کسی قرآن تلاوت میکرد. شنید که میگفت: آیا وقت توبه نشده است؟ فضیل همانجا توبه کرد. [اینجا] فلک را سقف بشکافیم طرحی نو در اندازیم [حافظ] أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ ... (حدید ۱۶)
مثال وسیلهای برای تجسّم حقیقت است. البته گاهی گوینده در مقام تحقیر مدعیان به موجود ضعیفی مثال میزند. پروین اعتصامی به نخود و لوبیا مثال میزد. به او گفتند شاعر نخود ـ لوبیا تا در مقابل فروغ فرخ زاد تحقیرش کنند اما آنها که عمق اشعار پروین را درک میکنند میدانند قضیه از چه قرار است. خداوند شرم ندارد از اینکه به پشهای مثال بزند مؤمنین حقیقت این مثال را میدانند اما کفار خردهگیری میکنند که چرا خداوند به موجود کوچکی مثال میزند؟ إِنَّ اللهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ... (بقره ۲۶)
نسیبه از زنان صحابی پیغمبر است. در غزوات مختلف برای کمک به رزمندگان و زخمیان حضور داشت. در غروۀ احد وقتی پیغمبر را در تنگا دید بسیار فداکاری کرد و مجروح شد. میگوید: روزى نزد پيغمبر آمدم و از اينكه همه چيز برای مردان است، اعتراض کردم. در پاسخ این اعتراض آیۀ ۳۵سورۀ احزاب نازل شد که در آن میفرماید: ... أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمًا (احزاب ۳۵)
شیخ طوسی از علمای قرن پنجم هجری است. در رجال کشّی از امام رضا (ع) نقل میکند که فرمود: صعصعه بیمار شد. امیرالمؤمنین (ع) به عیادتش رفت. موقع خداحافی فرمود: صعصعه! مبادا از اینکه من به عیادتت آمدم بر دیگران فخر بفروشی! عرض کرد: یا امیرامؤمنین! عیادت شما را ذخیرۀ آخرتم میدانم. چه نصیحت صریحانهای؛ چه پاسخ صمیمانهای! لَا تَتَّخِذْ عِيَادَتِي لَكَ أُبَّهَةً عَلَى قَوْمِكَ [اینجا]
قیامت که میشود منافقین در تاریکی قرار میگیرند. به مؤمنین میگویند به سوی ما نگاه کنید تا ما هم از شما نور بگیریم اما به آنها گفته میشود به دنیا برگردید و نور بگیرید. در همین حال دیواری بینشان زده میشود که اینسوی دیوار برای مؤمنین بهشت است و آنسوی دیوار برای منافقین جهنم! منافقین از جهنم صدا میزنند آیا در دنیا ما با شما نبودیم؟ میگویند بودید اما فتنه کردید. يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ (۱۳) يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ وَلَٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ... (حدید ۱۴)
محمد بن مسعود عیاشی از مفسران قرن چهارم هجری است. عیاشی سنی مذهب بود اما شیعه شد. تفسیر عیاشی یکی از تالیفات اوست. عیاشی در تفسیر این آیه روایتی از امام صادق (ع) نقل میکند که فرمودند: به خدا قسم بنیاسرائیل انبیا را با شمشیر نکشتند. بلکه با افشای اسرارشان آنها را کشتند. [اینجا] ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كٰانُوا يَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذٰلِكَ بِمٰا عَصَوْا وَ كٰانُوا يَعْتَدُونَ
نوشتهای از مصطفی زمانی نجفآبادی است. مصطفی زمانی از دوستان شهید مفتح، شهید بهشتی و شهید حقانی بود. دوستانش در انفجار حزب جمهوری اسلامی شهید شدند. مصطفی زمانی سال ۱۳۶۹ به رحمت خدا رفت و در حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد. عشق و خودکشی یکی از پنجاه اثر آن مرحوم است. من این کتاب را در مسیر جبهه خواندم؛ میان قطار! فکر نمیکردم امروز که دنبالش بگردم، پیدا نکنم. عشق و خودکشی
از یک انسان یک نسل پدید میآید. کشتن یک انسان مثل کشتن تمام مردم است چنانکه نجات یک انسان مثل نجات تمام مردم است. پیغمبر آمد تا مردم را زنده کند. دعاکم لما یحییکم! در همین راستا غزالی احیاء العلوم را نوشت تا علوم دینی را زنده کند، مطهری احیای تفکر اسلامی را نوشت تا تفکر اسلامی را زنده کند، حسینعلی راشد فضیلتهای فراموش شده را نوشت تا فضیلتها را زنده کند. نوشتند و زنده کردند. مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا
مردم با ایمان! منافقین و کفار بیگانهاند. با بیگانگان دوستی نکنید. آنها از کارشکنی در زندگی شما ذرّهای کوتاهی نمیکنند. دوست دارند شما همیشه رنج ببرید. دشمنی با شما را به زبان میآورند. حتی کینهای که در دل دارند بیشتر از آن است که آشکار میکنند. ما نشانهها را گفتیم تا شما بیندیشید. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ ۚ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ ۖ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (آل عمران ۱۱۸)
پیغمبر فرمود مردم! در برابر زحمتی که برایتان کشیدم هیچگونه پاداشی از شما نمیخواهم. آنجا هم که فرمود: الا المودة فی القربی، برای این بود که دور اهلبیت بمانید تا دور نمانید. وَ مَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِينَ (شعرا ۱۴۵)
در امالی شیخ طوسی آمده است که پیغمبر فرمود: هرکس به من نسبت دروغ بدهد جایگاهش آتش جهنم است. داستان جعلی طفلی را شنیدهاید که خرما میخورد. میگویند مادرش او را محضر پیغمبر برد تا حضرت نصیحتش کند اما چون پیغمبر خودش خرما خورده بود نصیحت را به فردا موکول کرد. خرما برای طفل مضر است چرا پیغمبر تناول نکند؟ پزشک نسخه را برای بیمار تجویز میکند یا برای خودش؟ خودش که بیمار نیست! این داستان جعلی اصلا سند ندارد. دروغی است که به پیغمبر نسبت دادهاند. نتیجهاش آن است که مانع نصیحت کردن و نصیحت شنیدن میشود. دینتان را از علما بگیرید تا گمراه نشوید. مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ [اینجا]
چرا حرفی میزنید که عمل نمیکنید؟ این آیه در بارۀ کسانی است که به پیغمبر وعدۀ شرکت در جهاد میدادند اما وقتی حکم جهاد صادر میشد با بهانهتراشی و عذرخواهی خلف وعده میکردند. مخنث به از مرد شمشیرزن/که روز وغا سر بتابد چو زن [سعدی] يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ (صف ۲) كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ (صف ۳)
امیرالمؤمنین (ع) در بستر شهادت است. میفرماید: ديروز همراه شما بودم، امروز موجب عبرت شما هستم و فردا از شما جدا مىشوم. از بیوفایی دنیا عبرت بگیرید که چگونه مرد میدانهای نبرد در بستر شهادت قرارد میگیرد و از دنیا میرود! علی اوج میگیرد! أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکُمْ وَ الْیَوْمَ عِبْرَهٌ لَکُمْ وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ [اینجا]
منافقین دین خدا را مسخره میکردند. خداوند فرمود: پیغمبرم اگر هفتاد بار هم برایشان استغفار کنی من آنها را نمیبخشم. منافقین سرکشی کردند. سرکشی فسق است. فسقشان به کفر انجامیده است. کافر قابلیت آمرزش ندارد. فسق مانع هدایت است و کفر مانع مغفرت! لابد به همین خاطر است که میفرمایند تجری نکنید. دی حریفی گفت حافظ میخورد پنهان شراب ای عزیز من گناه آن به که پنهانی بود إسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ۗ وَاللهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (توبه ۸۰)
حضرت نوح (ع) دعا میکند خدایا کسانی را ببخش که با ایمان واردم خانهام شدند. این همان آیهای است که در نماز فرزند برای پدر و مادر خوانده میشود. صاحب تفسیر اطیب البیان میفرماید: در اینجا حضرت نوح نمیخواهد به زن و فرزندش دعا کند! رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ لَاتَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَبَارًا (نوح ۲۸)
در امالی شیخ طوسی آمده است پیغمبر به عیادت بیماری رفت که آرزوی مرگ میکرد. رسول خدا فرمودند: آرزوی مرگ نکن تا با طولانی شدن عمرت اگر نیکوکاری به نیکیهایت افزوده شود و اگر گناهکاری فرصت آمرزش پیدا کنی! لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ [اینجا]
گناهكار در قيامت تلاش میکند تا گناه خود را به گردن ديگران بيندازد. گاهى مىگويد دوست بد منحرفم كرد، گاهى مىگويد رهبر فاسد فاسدم كرد، گاهى هم میگوید شيطان گمراهم کرد. شيطان مىگويد من فقط وسوسه کردم اما بر شما تسلط نداشتم تا اختیارتان را بگیرم. شما اختیار داشتید گناه نکنید. چرا به حرف من گوش دادید؟ مبحث اختیار بسیار شیرین است. ...وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ... (ابراهیم ۲۲)
نمیشود من به یاد خدا باشم و خدا به یاد من نباشد. میشود؟ اگر روز دنبال شب است شب هم دنبال روز است والا گردش شب و روز پدید نمیآید. روز بر شب عاشق است و مضطر است چون ببینی شب بر او عاشقتر است اگر تشنه دنبال آب میگردد آب هم دنبال تشنه میگردد. تشنگان گر آب جویند در جهان آب هم جوید به عالم تشنگان به یاد علما باشید تا علما به یادتان باشند. به یاد اولیا باشید تا اولیا به یادتان باشند. به یاد انبیا باشید تا انبیا به یادتان باشند. به یاد خدا باشید تا خدا به یادتان باشد. فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لَاتَكْفُرُونِ (بقره ۱۵۲)
از شاگردان آیت الله خویی بود. آیت الله شهریۀ جداگانهای به او میداد. گرجی پس از مدتی گواهی اجتهاد را از آیت الله گرفت و به ایران بازگشت. حضور او در محافل دانشگاهی موجب شد لباس روحانیت را کنار بگذارد. این مسئله برای آیت الله چنان دشوار بود که معظمله گریه کرد اما گریۀ استاد هم نتوانست گرجی را به حوزۀ علمیه بازگرداند. اشکال ندارد؟ اگر اشکال ندارد چرا آیت الله گریه میکند؟ شباب به دانش گذشت و شیب به جهل کتاب عمر مرا فصل و باب پیش و پس است روی سخنم با کسانی نیست که فرق عمامه با کلاه شاپو را نمیدانند. یاد استادم افتادم که میفرمود: بعضیها با شهریۀ امام زمان گردن کلفت میکنند و با گردن کلفتی در مقابل امام زمان میایستند. گرجی میگفت: وعظ وظیفه همگان است، هجر وظیفۀ همسر است و ضرب وظیفۀ قاضی!
میر سید شریف علامه گرگانی، استاد حافظ بود. هرگاه شاگردان در مجلس درس علامه شعر میخواندند، علامه میگفت: بهجای این تُرّهات به فلسفه و حکمت بپردازید. اما وقتی حافظ میآمد، علامه میپرسید بر شما چه الهام شده است؟ حافظ غزل خود را میخواند. شاگردان پرسیدند این چه رازی است که ما را از سرودن شعر منع میکنید اما به شعر حافظ رغبت نشان میدهید؟ علامه میگفت: شعر حافظ الهام است. عرفان حافظ، مرتضی مطهری، صفحه ۲۵، برداشت آزاد [اینجا]
شیخ بهایی از دانشمندان بزرگ شیعۀ قرن دهم و یازدهم هجری است که در حرم علی بن موسی الرضا (ع) مدفون است. کتاب فوائدالصمدیه را برای برادرش عبدالصمد نوشت. در حاشیۀ این کتاب نام محشی به صورت اختصار آمده است که ما آن را سیدک میخواندیم. بعدها فهمیدیم سیدک نیست و سید علیخان کبیر است! سید علیخان کبیر از علمای شیعه قرن دوازدهم هجری است. ریاض السالکین در شرح صحیفه سجادیه از آثار مهم اوست. نسبش با ۲۶ واسطه به زید بن علی میرسد و پیکرش در حرم شاهچراغ مدفون است. [اینجا]
جنگ تبوک است. آخرین جنگ پیغمبر! مسلمانان باید مسافت زیادی را در هوای گرم تابستان بپیمایند. گاه غذای رورانۀ یک مسلمان فقط نصف عدد خرماست. هر چندنفر از یک چارپا استفاده میکنند بنابراین ناچارند مسافت زیادی را پیاده بروند. گاه شدت تشنگی به حدی میرسد که همان اندک شتران را نحر میکنند تا مسلمانان تشنه با رطوبت اَمعا و احشای آنها خود را از مرگ برهانند. در این شرایط رسول خدا فرمان جهاد میدهد اما بعضی از اصحاب ضعیف الایمان همراه منافقین بهانه میآورند که هوا گرم و راه دراز و فصل برداشت میوه است. خداوند میفرماید: شما را چه شده است که به زمین چسبیدهاید؟ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ ۚ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ ۚ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ (توبه ۳۸)
مجاهدین راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری نمیترسند. چرا سرزنش دیگران شما را مضطرب میکند؟ این دیگران چه کسانی هستند؟ کسانی که از قِبل تهدید و باجخواهی و هرزهدهانی و بیسوادی نان میخورند؟ هیچ میدانید هزینۀ این بیسوادی را باسوادها پرداخت میکنند؟ چرا دلتان میخواهد حتّی مخالفان اندیشه و آرمانتان شما را خالصانه بستایند؟ عزیز من! هرکس کار خوب میکند، در معرض خشم کسانی است که کار خوب نمیکنند. حتی اگر شما یک صفحه کتاب مطالعه کنید باید در انتظار سنگباران همۀ کسانی باشید که حال مطالعه ندارند و عاشق توقف و ایستایی و سکونند. از سرزنش نترسید. ملامت از دل سعدی فرو نشوید عشق سیاهی از حبشی چون رود که خود زنگ است يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ لَايَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ (مائده ۵۴)
بگویم چه کسانی زیانکارترین مردم هستند؟ کسانی که در زندگی دنیا تلاش کردند اما نتیجهاش گم شد. چرا گم شد؟ چون کارشان باطل بود اما خیال میکردند حق است. امیرالمؤمنین (ع) یکی از مصادیق این آیه را اهل کتاب و دیگری را خوارج میداند. خوارج در جنگ نهروان مقابل امام ایستادهاند و خیال میکنند دین دارند. چنانکه آب را از سرچشمه، دارو را از داروخانه و گل را از گلفروشی میگیرید، دین را از علما، ففه را فقها و عرفان را از عرفا بگیرید تا کجراه نروید به گمان اینکه مستقیم است. گاهی انسان خیال میکند دامن معشوق را گرفته است در حالی که باد در چنگ دارد. به یادگار کسی دامن نسیم صبا گرفتهایم و دریغا که باد در چنگ است قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا (کهف ۱۰۳) الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا (کهف ۱۰۴)
خداوند میفرماید پیغمبرم! اگر مردم با تو قهر کردند، ناز نکش؛ بگو خدا مرا کفایت میکند. کدام مردم با پیغمبر قهر کردند؟ همین مردم صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ فَهُم لا يَرجِعونَ!؟ با کدام پیغمبر قهر کردند؟ پیغمبری که از جنس خودشان است؟ پیغمبری که از رنج آنها رنج میبرد؟ پیغمبری که برای هدایتشان اصرار میکند؟ پیغمبری که با مؤمنین مهربان است؟ با همین پیغمبر قهر کردند؟ شرمشان باد که با پیغمبر بودن سعادت میخواهد! لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (توبه ۲۸) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (توبه ۲۹)
امام حسن عسکری (ع) فرمودند: هرکس با خدا انس بگیرد از مردم وحشت میکند. اهل دنیا دوست دارند سرشان شلوغ باشد. مجالس مختلف و مختلط شاد داشته باشند. شب نشینی بروند و با این و آن صحبت کنند. اگر تنها باشند، وحشت میکنند. اما اهل الله با خلوت انس میگیرند و از مردم وحشت دارند. به مرحوم علامه طهرانی گفتند در منزلتان را باز کنید، مردم رفت و آمد کنند، حرفهای متفرقه بزنند تا حالتان خوب شود. علامه فرمودند: اتفاقا حالم از دیدن بعضیها بد میشود. چه کسی میداند که علامه اوج گرفته است!؟ مردان خدا بلبلانی هستند که فقط از دیدن گل لذت میبرند و هرچه غیر از گل را خار میبینند. غرض از بودن باغ است همين ديدن گل ورنه هر شوره زمينی که بود پر خار است چمن و غير چمن هر دو بر آن مرغ بلاست که غم هجر گلی دارد و در آزار است خود چه فرق است از آن خار که بر چوب گل است تا از آن خار که پرچين سر ديوار است [وحشی] مَن أنِسَ باللهِ اسْتَوحَشَ مِن النّاسِ [اینجا]
حکماء در فلسفه قاعدهای دارند که میگویند: هیچ موجودی به موجود دیگر معرفت پیدا نمیکند مگر اینکه چیزی از آن موجود در او باشد. من به اندازهای میتوانم خدا را بشناسم که خصوصیاتی از خدا در من وجود داشته باشد. البته... لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ... (شوری ۱۱) شنیدستم که هر کوکب جهانی است/جداگانه زمین و آسمانی است [نظامی] زمین در جنب این افلاک مینا/ چو خشخاشی بود در قعر دریا تو خود بنگر کزین خشخاش چندی/ بسا که بر غرور خود بخندی [عطار] لا يَعْرِفُ شَيْءٌ شَيْئًا إلاّ بِما هُوَ فيهِ مِنْهُ [اینجا]
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: طالب علم و طالب دنيا دو گرسنهای كه هرگز سير نمىشوند. یاقوت حَمَوی در معجم الاُدباء از فقیه وَلْوالِجی نقل میکند که ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود. من به عیادتش رفتم. ابوریحان با همان حال مسئلهای پرسید. گفتم اکنون چه جای سوال است؟ گفت: جواب مسئله را بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟ من جواب مسئله را گفتم و به سوی خانه برگشتم. در بین راه بودم که شیون از خانهاش برخاست. [اینجا] وَ قَالَ عليه السلام: مَنْهُومَانِ لَا يَشْبَعَانِ؛ طَالِبُ عِلْمٍ، وَ طَالِبُ دُنْيَا [حکمت ۴۵۷]
همسر یا دخترش؛ میگوید: من گریه میکردم. پدرم پرسید: چرا گریه میکنی؟ گفتم: چرا گریه نکنم؟ تو در بیابان میمیری و من تنها میمانم. حتی پارچهای برای کفنت ندارم. فرمود: گریه نکن! پیغمبر این روزگار را به من خبر داده است. دخترم! وقتی مردم عبایم را روی بدنم بکش؛ مدتی صبر کن؛ کاروان شیعیان از اینجا عبور میکنند. آنها سعادت دارند مرا کفن و دفن کنند. دختر ابوذر میگوید: پدرم از دنیا رفت. عبایش را روی بدنش کشیدم، تا دلم میخواست برایش گریه کردم. در این هنگام کاروانی از شیعیان آمدند که به سوی عراق میرفتند. مرگ پدرم را به آنها اعلام کردم. عبدالله بن مسعود و حُجربن عدی و مالک اشتر همراه با جوانان انصار از شترها پایین آمدند. خیمهای نصب کردند، بدن پدرم را غسل دادند، کفن کردند و به خاک سپردند. صاحب کتاب استیعاب میگوید ابوذر در حال احتضار با همسرش ام ذرّ سخن گفت. [اینجا] صاحب تفسیر قمی میگوید ابوذر در حال احتضار با دخترش سخن گفت. [اینجا] البته شیخ طوسی، علامه حلی، شیخ طبرسی، ابن شهر آشوب و اکثر بزرگان پیشین به تفسیر قمی اعتماد کردهاند اما آقا بزرگ تهرانی تمامی کتاب موجود را از علی بن ابراهیم نمیداند و محمد هادی معرفت انتساب این تفسیر را به علی ابن ابراهیم نمیپذیرند. [اینجا]
امام سجاد علیه السلام در مناجات شاکین از چشمان مبارک خود نزد خدا شکایت میکند. عرض میکند خدایا چشمم از گریه خشک شد اما هنوز به مناظر شادیبخش دنیا نگاه میکند. چرا امام به خدا شکایت میکند؟ لابد زورش به نفسش نمیرسد. اگر میرسید که شکایت نمیکرد. اما از کدام نفس شکایت میکند؟ اگر میخواهید بدانید امام از کدام نفس شکایت میکند نامۀ مرحوم سید احمد کربلایی را بخوانید. مرحوم کربلایی یک چشمش نابینا بود. در نامهای به شیخ محمد حسین غروی اصفهانی نوشت: دوست دارم چشم دیگرم نیز کور شود تا جز جمال او چیزی نبینم. چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان که رخ چو آفتابش بکشد چراغها را إِلٰهِى إِلَيْكَ أَشْكُو قَلْباً قاسِياً مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً وَ بِالرَّيْنِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّساً وَ عَيْناً عَنِ الْبُكاءِ مِنْ خَوْفِكَ جامِدَةً وَ إِلىٰ ما تَسُرُّها طامِحَةً ...
پیغمبر فرمود: ابوذر! تو تنها زندگی میکنی، تنها میمیری، تنها برانگیخته میشوی و تنها بهشت میروی! عاشق شدهای ای دل سودات مبارک باد/از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور/تا مُلک مَلک گویند تنهات مبارک باد ای پیشروِ مردی امروز تو برخوردی/ای زاهد فردایی فردات مبارک باد کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد/حلوا شدهای کلی حلوات مبارک باد يَا أَبَا ذَرٍّ تَعِيشُ وَحْدَكَ وَ تَمُوتُ وَحْدَكَ وَ تُبْعَثُ وَحْدَكَ وَ تَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَكَ [تفسیر قمی]
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: با مردم چنان معاشرت كنيد كه اگر بمیرید بر شما بگریند و اگر بمانید مشتاقتان باشند. این سخن کسی است که دشمنانی همچون ناکثین و قاسطین و مارقین دارد. ناکثین که بزرگانشان طلحه و زبیر بودند عهد شکستند و جنگ جمل به راه انداختند. قاسطین که معاویه و پیروانش بودند ستم کردند و جنگ صِفّین به راه انداختند. مارقین از دین برگشتۀ خوارج نهروانی در جنگ صفین امام را به قبول حکمیت واداشتند اما وقتی ابوموسی فریب خورد حکمیت را گناه دانستند و از علی خواستند توبه کند! خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ [حکمت ۱۰]
اتَّقُوا رَبَّكُمْ دو کلمه است؛ یکی اتَّقُوا یکی رَبَّكُمْ اتَّقُوا قهر است؛ بنده را میراند. رَبَّكُمْ لطف است؛ بنده را میخواند. خداوند میخواهد بندهاش در خوف و رجاء باشد. يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ... کشف الاسرار و عدّﺓ الابرار، رشیدالدین میبدی، برداشت آزاد [اینجا]
هنگامى كه خبر مرگ مالك اشتر را به امیرالمؤمنین دادند حضرت فرمود: مالك، چه مالكى! اگر كوه بود، کوه بلندی بود؛ اگر صخره بود، صخرۀ محكمی بود. هيچ روندهاى نمیتوانست به اوج آن قلّه برسد و هيچ پرندهاى نمیتوانست بر فراز آن پرواز کند. مَالِكٌ وَ مَا مَالِكٌ! وَ اللهِ لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً، وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ، وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ ...
اگر خنده است، خدا میخنداند؛ اگر گریه است، خدا میگریاند. خدا میخنداند و میگریاند، تا بندگانش را به کمال برساند. خدایا اگر این خنده و گریه از طرف توست، چرا من بیتابی میکنم؟ بیتابیهایم را ببخش... خنده از لطفت حكايت مىكند/گريه از قهرت شكايت مىكند اين دو پيغام مخالف در جهان/از يكى دلبر روايت مىكند وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكَى (نجم ۴۳)
امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد کوفه خطبه میخواند. تعدادی از یارانش در جنگ صفین شهید شدهاند. حضرت میفرماید: کجايند برادرانم؟ کجاست عمار بن ياسر؟ کجاست ذو الشّهادتين؟ کجاست ابن تَيِّهان؟ آنگاه دست به محاسن شریف خود میزند و ممتد گریه میکند. این همان روایتی است که در ترجمهاش گفتهاند: علی سیلی به صورت خود میزد!! ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى لِحْيَتِهِ الشَّريفَةِ الْکَريمَةِ، فَأَطالَ الْبُکاءَ [خطبه ۱۸۲]
حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام وقتی از کوه طور بازگشت دید قومش گوساله پرست شدهاند. به جای اینکه قومش را سرزنش کند برادرش هارون را سرزنش کرد. چون سرزنش زیبندۀ کسی است که انسان یقین به دوستی او داشته باشد. با کسی که دوستی برنمیتابد چه سرزنشی؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: سرزنش مایۀ دوستی است اما نادان را سرزنش نکنید که دشمنتان میشود!! عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ...(اعراف ۱۵۰)
خواجه نصیرالدین طوسی مطالعه میکرد تا جواب مسئله را پیدا کند. وقتی به جواب میرسید چنان به وجد میآمد که میگفت: این الملوک و ابناء الملوک؟ پادشاهان کجایند؟ شاهزادگان کجایند؟ تا ببینند من چه لذتی میبرم! سید محمد باقر حجت الاسلام شب عروسی حجله را فراموش کرد تا اذان صبح مطالعه کرد. عروس ناراحت شد خیال کرد آقا او را نمیخواهد. سید قسم خورد والله در مطالعه غرق شدم!!! به چه کار آیدت ز گل طبقی از گلستان من ببر ورقی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اَلْكُتُبُ بَساتينُ الْعُلَماءِ [غُرَرُ الحِکَم]
همهجور میتوان زندگی کرد. باسواد میتوان زندگی کرد، بیسواد هم میتوان زندگی کرد. انسان میتواند در طول عمرش حتی یک جلد کتاب هم نخواند. بخواند یا نخواند، زندگی میگذرد. یکی سر در کتابخانه دارد تا با جستجو در کتابها صاحب این عالم را پیدا کند و در مقابلش سجده کند، یکی سر در سطل زباله دارد تا از درون آن تهماندهای پیدا کند و بخورد. آیا این دو با هم برابرند؟ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ (زمر ۹)
نفرین نکن علی جان! کوفیان دستشان نرسید تا دامنت را بگیرند. چنان اوج گرفتی که از دیدهها دور شدی! تو در آسمان و مردم در زمین! برای مردمی که الفبای منطق را نمیدانند عرفان میگویی؟ یادم آمد قصۀ اهل سبا! به پیغمبرشان میگفتند: ما به لهو و لاغ عادت کردهایم. توان شنیدن سخنان شما را نداریم. میگفتند: ما مثل طوطی نقل و شکر شاد بودیم؛ اکنون با سخنان شما افسرده شدیم. میگفتند: طوطی نقل و شکر بودیم ما مرغ مرگاندیش گشتیم از شما علی جان! رهایشان کن تا آبرویت را نبردهاند. این مردمی که من میشناسم به زمینت میزنند. رها کن چنانکه پیامبران کردند. بگذار در زندگی روزمرۀ خود بمانند. وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (عنکبوت ۱۸)
سید حسین اسیر بود. قوی هیکل، ورزشکار، بذلهگو، شوخ و قهقهزن! چنان میخندید که صدای خندهاش از دور شنیده میشد. تا اینکه صلیب سرخ نامهای برایش آورد. در نامه نوشته بودند همسرت از دنیا رفت. سید حسین زمین خورد و از غصه خاموش شد. وقتی به ایران بازگشت ناگهان همسرش را دید که از شوق گریه میکرد. معلوم شد آن خبر دروغ را منافقین زیر نامهاش نوشتهاند تا او را بشکنند. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا... (حجرات ۹)
خدا عذاب عهدشکنان را زیاد کند. اگر از اول همراه امام نمیشدند حضرت هم به فکر تشکیل حکومت اسلامی نمیافتاد. سالها سرمایههای نظام را خوردند. تمام که شد بیغیرتانه پیمان شکستند و شکستههایش را گردن امام انداختند. از امام که سهل است اگر از خدا هم برگردند ضرری به او نمیرسد. با امام بودن سعادت میخواهد. ... مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ... (مائده ۵۴)
کفار نه از معجزه و استدلالى كه پيش روى آنهاست درس میگیرند نه از گذشتگانشان عبرت مىگيرند. همیشه در بنبست قرار دارند. ابوجهل مىگفت: اگر محمد را ببینم او را میکشم. مردم قریش پیغمبر را میدیدند. به ابوجهل میگفتند: این محمد است. ابوجهل مىگفت: من نمیبینم. خداوند میفرماید: پیش رویشان سدی قرار دادیم و پشت سرشان سدی تا چیزی را نبینند. وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ (یس ۹)
قبل از فتح مکه اسلام ضعیف بود و دشمن زیاد داشت به همین علت انفاق و جهاد کار سختی بود اما بعد از فتح مکه اسلام قوی شد. حالا دیگر مسلمان شدن و انفاق کردن و جهاد کردن کار سختی نبود. خداوند میفرماید کسانی که قبل از فتح مکه انفاق کردند و جهاد کردند، برترند. ...لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَاتَلَ ۚ أُولَٰئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قَاتَلُوا ۚ ... (حدید ۱۰)
هر مصیبتی که به سرتان میآید خودتان میآورید. این آیه را یزید در مجلس کوفه برای امام سجاد خواند تا حضرت را سرزنش کند. امام سجاد علیه السلام فرمود: این آیه در بارۀ ما نیست. خداوند در بارۀ ما میفرماید: آنچه به شما میرسد تقدیر خداست. برای از دست دادنش ناراحت نشوید و برای بهدست آوردنش شادمان نگردید. مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا... (حدید ۲۲) لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَ لَاتَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ... (حدید ۲۳)
این آیه در بارۀ دو قبیلۀ اوس و خزرج نازل شد که صدسال با هم دشمنی داشتند. با ظهور اسلام مسلمان شدند و الفت بینشان برقرار شد. متحد کردن قبایل عرب چنان دشوار بود که ابن خلدون در مقدمۀ کتاب تاریخش میگوید: پیغمبر دوتا معجزه بیشتر نداشت. یکی قرآن، یکی متحد کردن اقوام عرب! وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لاتَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا ... (آل عمران ۱۰۳)
امام جعفر صادق فرزند امام محمد باقر است. صداقت پیشه کرد، امام جعفر صادق شد. جعفر کذاب فرزند امام هادی علیه السلام است. پس از شهادت برادرش امام حسن عسکری به دروغ ادعای امامت کرد، جعفر کذاب شد. کس ندیدم گم شود از ره راست
صلی الله علیه و آله و سلّم میلاد پیامبر ارهاصات پیامبر را تداعی میکند. ارهاص حضرت موسی نجات از دریا بود. ارهاص حضرت عیسی سخن گفتن در گهواره بود. در ارهاصات پیغمبر کنگِرههای طاق کسری میشکند و آتشکدۀ هزار سالۀ فارس خاموش میشود تا مردم برای پذیرش ادعای نبوت آماده شوند. یا رسول الله! توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
خداوند برای قوم موسی غذای پاکیزۀ منّ و سلوی فرستاد تا بخورند اما این قوم یهود گفتند ما سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز میخواهیم. در میان قوم موسی چند کس بیادب گفتند کو سیر و عدس خداوند عذابشان کرد و ذلیل شدند. خدایا بر عذابشان بیفزا که پیغمبر فرمود هیچ جمعیتی به اندازۀ یهودیها اذیتم نکردند. وَ اِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ الْاَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها... (بقره ۶۱)
یکی از آیاتی که در اسارت آرامم میکرد این بود که خداوند میفرماید: اگر مؤمنید سستی نکید و اندوهگین نباشید که شما برترید. وَ لَاتَهِنُواْ وَ لَاتَحۡزَنُواْ وَ أَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ در نشانههای مؤمنین میفرماید: کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آوردند، در ایمانشان شک نکردند و با مال و جان در راه خدا جهاد کردند. اینجا بود که احساس میکردم خدا با ما حرف میزند. هم ایمان آوردیم هم جهاد کردیم. چرا سستی کنیم و اندوهگین باشیم؟ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللهِ وَ رَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَ جَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَ أَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللهِ ...
مردم این روزگار سخت از مکافات میترسند. به همین دلیل وقتی با آن مواجه میشوند انکار میکنند. نه زلزله، نه سیل، نه بیماری، نه مرگ و میر، نه آتشسوزی، هیچکدام را مکافات نمیدانند با اینکه ممکن است انسان به مجازاتی مانند نیش یک زنبور مبتلا شود. مرحوم محمدتقی بهلول گنابادی در کتاب خاطرات سیاسیاش مینویسد: همسرم از دنیا رفت. در مسجد اعلام کردم، مردم! همسرم به رحمت خدا رفته است. من آمادگی دارم از بچههایی که مادرشان در مزرعه کار میکنند نگهداری کنم. مدتی به این کار مشغول بودم. روزی زنی فرزندش را آورد تا نگهدارم. چون خسته بودم، قبول نکردم. او رفت و من خوابیدم. ناگهان با نیش زنبور از خواب پریدم. فهمیدم مجازات است. در جستجوی آن زن رفتم و فرزندش گرفتم. این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
یهودیان قدر خدا را ندانستند. وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ به پیغمبر میگفتند اصلا خدا چیزی بر ما نازل نکرده است. خداوند به پیغمبر فرمود به آنها بگو تورات را چه کسی بر موسی نازل کرد؟ توراتی که به شما و پدرانتان آموخت آنچه نمیدانستید. پیغمبرم! بیش از این با آنها احتجاج نکن؛ بگو تورات را خدا فرستاد و رهایشان کن تا در باطل خود فرو روند. قُلِ اللهُ ۖ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (انعام ۹۱)
به سن بلوغ سن تکلیف میگوییم تا بالغ متوجه تکلیف خود شود. کسانی به غلط گفتهاند به جای سن تکلیف بگوییم سن حقوق! چون بالغ به سنی رسیده است که باید حقوقش را مطالبه کند. اما مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملكی تبریزی در كتاب شریف المراقبات میفرمایند بالغ به سن تشریف رسیدهاند. روزه تکلیف نیست تشریف است. وقتی میگوییم سن حقوق، یعنی طلبکار و ناسازگار و جنجالی اما وقتی میگوییم سن تشریف، یعنی عزیز و محترم و مکرم! الصّوم لیس تكلیفاً بل تشریف
امیرالمؤمنین علی علیه السلام با کلماتی آتشین خطبۀ شِقشِقیَّة میخواند و از خلفای سهگانه شکایت میکرد. ناگهان فردی سؤال نامربوطی پرسید تا سخن امام را قطع کند. امام به آرامی به او پاسخ داد و خاموش ماند. ابن عباس عرض کرد علی جان بخوان! فرمود آتشی بود که از دل زبانه کشید و فرو نشست. تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ
طلبۀ باشرفش بر روی میلیاردها موقوفه و کنار میلیونها پول دین، گرسنه زندگی میکند. به عشق اینکه فرهنگ امام صادق را نگه دارد، زندگیای را برگزیده است که باید جوانیاش را در حجرههای تنگ و مرطوب بپوساند و پیریاش را قربانی پارساییاش کند. آنگاه ایمانش را عوامفریبان به بازی بگیرند و عملش را عوام تشخیص دهند. مصیبت از این بالاتر؟ مراجعه کنید به کویر دکتر علی شریعتی بخش توتم پرستی
اگر میخواهید راحت زندگی کنید، اولیای خدا را پیدا کنید. اگر میخواهید درست زندگی کنید، اولیای خدا را پیدا کنید. اگر میخواهید با خدا زندگی کنید، اولیای خدا را پیدا کنید. هر که خواهد همنشینی با خدا تا نشیند در حضور اولیاء و حسُن اولئک رفیقا (نساء ۶۹)
هارون الرشید در سناباد به هلاکت رسید. فرزندش مامون علیهما اللعنة و العذاب خواست امام رضا را پایین پای پدرش به خاک بسپارد. اما بر اثر جریانهای خارق العادهای که اتفاق افتاد امام بالاسر پدرش به خاک آرمید. به همین دلیل قبر امام دقیقا زیر گنبد قرار ندارد. السلام عليك ايها الامام الغريب
امامی که جاسوسان بنی امیه تا خلوت خانهاش محرم شدهاند تا او را تحت نظر بگیرند. حضرت با زهر همسرش مسموم میشود. مروان حاکم مدینه است. اجازه نمیدهد امام در خانۀ پیغمبر دفن شود. خانهای که ارث پیغمبر به دخترش فاطمۀ زهراست و فاطمه مادر امام حسن است. لكِ التسعُ من الثُمن و بالكل تصرفتِ
فاطمه سر بر صورت پدر خم میکند و شعری از جناب ابوطالب در مدح او میخواند. وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ پیغمبر چشم میگشاید، دخترم شعر مخوان؛ قرآن بخوان... بخوان وَ مَا مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ أفَإنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِكُمْ
از امیرالمؤمنین علی علیه السلام خواست تا صفات متقین را برایش بیان کند. امام پاسخ کوتاهی داد. يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ اما همام قانع نشد و اصرار کرد. امام حدود صدتا از صفات متقین را بیان کرد. هرچه امام نشانههای بیشتری میشمرد ضربان قلب همام تندتر میشد. ناگهان تاب نیاورد و قالب تهی کرد. فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ... همام متقین بهراستی سخن میگویند، به اقتصاد لباس میپوشند و با تواضع راه میروند...
بگذار خدا خدایی کند. دنیا ظرفیت پاداش ندارد. به حسین در مفابل شهادتش چه بدهد؟ به پدرش علی در برابر رنجی که کشید چه بدهد؟ فقط گاهی نشانهای نشانت میدهد تا ببینی آن رخ تابنده را ... یا سبو یا خم می یا قدح باده کنند یک کف خاک در این میکده ضایع نشود
منافقین پیغمبر را اذیت میکردند و گاهی عذر میآوردند. پیغمبر از روی حلم عذر آنها را میپذیرفت اما منافقین میگفتند: پیغمبر خوشباور است و به سادگی فریب میخورد. خداوند میفرماید: خوش باور باشد که برای شما بهتر است. قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ
زمانی که از دنیا رفت پیغمبر سخت گریست و جنازهاش را بوسید. زنی از انصار گفت: عثمان بهشت گوارایت! پیغمبر با نگاهی غضب آلود فرمودند: از کجا میدانی؟ عرض کرد: از اینکه همنشین شما بود. رسول خدا فرمودند: من هم نمیدانم خدا با من چه خواهد کرد. انی رسولُ الله و ما ادری ما یُفعلُ بی حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود
وقتی پيغمبر اکرم مردم را از عذاب بيم میداد، بعضی میگفتند: اگر عذابی در قيامت وجود دارد، به خدا بگو الآن اين عذاب را بفرستد. به جای اينکه بگويد: خدايا حقیقت را به ما بنمایان، میگويد: سنگ بر سر ما ببار! فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ
حضرت نوح عرض کرد خدایا من شب و روز مردم را به سوی تو دعوت کردم. رَبِّ إنّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَيْلًا وَ نَهَاراً در این نهصد و پنجاه سال، مردم دوتا جواب به حضرت دادند. یکی اینکه انگشت در گوششان کردند تا صدای حضرت را نشنوند؛ دوم اینکه لباس بلندشان را به سر و صورت کشیدند تا چهرۀ پیغمبر خدا را نبینند. جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ
بر اساس داستانی از ژان دو لافنتن برّهای از جویبار آب زلال مینوشید که سر و کلّۀ گرگی پیدا شد. گرگ دنبال بهانه بود تا برّه را بخورد. گفت: چرا پارسال به پدرم فحش دادی؟ بره گفت من شش ماه بیشتر ندارم. پارسال به دنیا نیامده بودم که به پدر جنابعالی فحش بدهم. گرگ گفت حالا این هیچ! چرا آب را گلآلود میکنی؟ بره گفت پای کوچولوی من چگونه میتواند آب رودخانه را گلآلود کند؟ تازه من از پایین پای جنابعالی آب میخورم. گرگ گفت پررو هم که شدهای! جواب میدهی؟ حمله کرد و بره را خورد.
مشرکان از پیغمبر خواستند شق القمر کند. پیغمبر با اشارهای ماه را دونیم کرد، سپس به حالت اول برگرداند. اما مگر مشرکان ایمان آوردند؟ گفتند: سحر است. ای همه هستی ز تو پیدا شده/خاک ضعیف از تو توانا شده ظلمتیان را همه بی نور کن/جوهریان را ز عرض دور کن... تا به تو اقرار خدایی دهند/بر عدم خویش گواهی دهند
به این معناست که خداوند نمیگذارد گوهرهای گرانقیمت این جهان به دست غیر بیفتد. در نتیجه آدمیانی که نمیخواهند هزینه بپردازند یک عمر در کثرت زندگی میکنند، بدون این که وحدت پنهان در زیر کثرت را ببینند. کثرت مثل کف روی آب است که باید آن را کنار زد تا به وحدت آب رسید. کف دریاست صورتهای عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی
نامهرسان امام حسین علیه السلام بود. حصین بن نمیر او را دستگیر کرد و به ابن زیاد تحویل داد. ابن زیاد او را زندانی کرد اما مردم را فریب داد و گفت قیس در زندان ابن زیاد نیست در دربار ابن زیاد است. میخواهد در جمع مردم علیه حسین بن علی سخن بگوید. یاران امام حسین باور نمیکنند اما در بین مردم پراکنده شدند تا اگر قیس کلمهای علیه امام بگوید با اشارۀ سلیمان بن صرد خُزاعی او را از پا درآورند. قیس مقابل مردم ایستاد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم مردم! مولایم حسین به کوفه میآید؛ او هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد. مردم به وجد آمدند و ابن زیاد به خشم! خشمی که باعث شد قیس را از بالای بام قصر پایین بیندازد. فَمِنهْم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَ مِنهْم مَن يَنتَظِرُ...
فضای کشور را چنان غبارآلود کردند تا کسی حقیقت نبیند. در نتیجه مردم شهر کفزنان و شادیکنان عالمشان را بالای دار بردند. حتی به دروغ نوشتند فرزند شیخ پای چوبۀ دار پدر کف میزد. اما حقیقت آن است که فرزند شیخ زیر درخت چنار گریه میکرد. دودی است در این خانه که کوریم ز دیدن چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
اما عذاب خدا بر یک قوم نازل شد. قومی که ناقه نکشتند اما به کشتن ناقه راضی بودند. که اگر راضی نبودند شاید آن یک نفر ناقه نمیکشت. فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ (هود ۶۷)
دلم برای علامه تنگ شده است. طباطبائی! خدا رحمتش کند. چه عمر بابرکتی داشت! بیست سال از عمرش را گذاشت، بیست جلد المیزان نوشت. گاهی هم شعر میگفت. مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سمک تا به سمایش کشش لیلا برد من به سرچشمۀ خورشید نه خود بردم ره ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
بر دار انا الحق سر منصور برآرد آن می که چو تهمانده فشانند به خاکش صد مردۀ سرمست سر از گور برآرد ما گوشه نشینان خرابات الستیم تا بوی میی هست در این میکده مستیم [وحشی]
شیخ بهائی فرمود: خدا پدرم را رحمت کند اگر از لبنان به ایران نیامده بود و من با پادشاهان درنیامیخته بودم چه بسا از زاهدترین مردم بودم. با اهل دنیا درآمیختم به صفات ناپسندشان متصف شدم. من كه به بوی شبدری در چمن هوس شدم برگ گلی نچیدم و زخمی خار و خس شدم مرغ بهشت بودم و قهقهه بر فرشته زن در پی صید پشهای همتك خرمگس شدم [اینجا] وَ قَالَ عَلِیٌ عَلَیْهِ السَّلَامُ أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ، فَمَا یَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلاَّ وَ یَدُاللَّهِ بِیَدِهِ یَرْفَعُهُ [اینجا] هندوانۀ ابوجهل
من این نقاش جادو را نمیدانم نمیدانم مرا گوید مرو آنسو تو استادی بیا این سو که من آنسوی و اینسو را نمیدانم نمیدانم همی گیرد گریبانم همی دارد پریشانم من این خوشخوی بدخو را نمیدانم نمیدانم [مولوی] حیرت چیست؟
سر زلف عنبرین به که چنین دراز باشد رخ نازنین مپوشان همه زیر زلف مشکین/بگذار روز و شب را ز هم امتیاز باشد نه همین صبا کند خم قد سرو بوستان را/که به پیش قامت تو همه در نماز باشد شده معترف صنوبر به غلامی قد تو/که میان باغ و بستان به تو سرفراز باشد من و احتمال دوری ز رخ تو حاش لله/نفسی که بی تو آید نفس مجاز باشد
عزت از آنجا بجوی حرمت از آنجا طلب دیر خراب جهان بتکدهای بیش نیست/دیر به ترسا گذار معبد عیسی طلب تیره مغاکی است تنگ خانهٔ دلگیر خاک/مرغ مسیحانهای بزم مسیحا طلب نکته وحدت مجوی از دل بی معرفت/گوهر یکدانه را در دل دریا طلب گرچه هزار است اسم هست مسما یکی/دیده ز اسما بدوز عین مسما طلب زر طلبد طبع تو روی ترش کن بر او/علت صفراست این داروی صفرا طلب لذت زهر بلا پرس ز مستان عشق/از دل میخوارگان لذت صهبا طلب بخت جوان کسی کو به طلب پیر شد/کم ز زنی نیستی درد زلیخا طلب سالک ره را ببوس پای پر از آبله/گنج گهر بایدت در ته آن پا طلب مرد خدا کی کند میل به لذت خلد/در دل کودکوشان حسرت حلوا طلب سگ ز پی جیفه رفت در به در و کو به کو/گر به سگی قائلی جیفهٔ دنیا طلب حرف بشنوید
گر نكتهدان عشقی بشنو تو اين حكايت بیمزد بود و منت هر خدمتی كه كردم/يارب مباد كس را مخدوم بیعنايت رندان تشنهلب را آبی نمیدهد كس/گویی ولیشناسان رفتند از اين ولايت در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود/از گوشهای برون آی ای كوكب هدايت از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود/زنهار از اين بيابان وين راه بینهايت اين راه را نهايت صورت كجا توان بست/كش صد هزار منزل بيش است در بدايت در زلف چون كمندش ای دل مپيچ كانجا/سرها بريده بينی بی جرم و بیجنايت چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی/جانا روا نباشد خونريز را حمايت ای آفتاب خوبان میسوزد اندرونم/یکساعتم بگنجان در سایۀ عنایت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم/جور از حبيب خوشتر كز مدعی رعايت عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ/قرآن ز بر بخوانی در چارده روايت شعری که ادیب نیشابوری خواند و بیهوش شد
در فکند از گفتهٔ ربّ جلیل خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه/ گفت که ای فرزند خرد بیگناه گر فراموشت کند لطف خدای/ چون رهی زین کشتی بیناخدای... وحی آمد که این چه فکر باطل است/ رهرو ما اینک اندر منزل است... پردهٔ شک را برانداز از میان/ تا ببینی سود کردی یا زیان ما گرفتیم آنچه را انداختی/ دست حق را دیدی و نشناختی... ما به دریا حکم طوفان میدهیم/ ما به سیل و موج فرمان میدهیم نسبت نسیان بذات حق مده/ بار کفر است این به دوش خود منه به که برگردی به ما بسپاریش/ کی تو از ما دوستتر میداریش... سنگ را گفتم به زیرش نرم شو/ برف را گفتم که آب گرم شو... خار را گفتم که خلخالش مکن/ مار را گفتم که طفلک را مزن... گرگ را گفتم تن خردش مدر/ دزد را گفتم گلوبندش مبر... قطرهای که از جویباری میرود/ از پی انجام کاری میرود [پروین]
که تو آدم نشوی جان پسر... دل فرزند از این حرف شکست/ بی خبر روز دگر کرد سفر... رفت از این شهر به شهری که کند/ بهر خود فکر دگر کار دگر عاقبت منصب والایی یافت/ حاکم شهر شد و صاحب زر تا که بیند پدر آن جاه وجلال/ امر فرمود به احضار پدر گفت گفتی که من آدم نشوم/ حالیا حشمت و جاهم بنگر پیر خندید و سری داد تکان/ این سخن گفت و برون شد ز در من نگفتم که تو حاکم نشوی/ گفتم آدم نشوی جان پسر ملّا شدن چه آسان پسرم را پدرم میدانم
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکردهای که شوم طالب حضور/ پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را رسوای عالمی شدم از شور عاشقی/ ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را [فروغی]
صبر از تو خلاف ممکنات است... لبهای تو خضر اگر بدیدی/ گفتی لب چشمۀ حیات است بر کوزهٔ آب نه دهان را/ بردار که کوزهٔ نبات است... زهر از قبل تو نوشدارو/ فحش از دهن تو طیبات است [۱] چون روی تو صورتی ندیدم/ در شهر که مبطل صلاة است... آخر نگهی به سوی ما کن/ کاین دولت حسن را زکات است چون تشنه بسوخت در بیابان/ چه فایده گر جهان فرات است سعدی غم نیستی ندارد/ جان دادن عاشقان نجات است [سعدی]
دل از انتظار خونین دهن از امید خندان... سر کوی ماهرویان همه روز فتنه باشد ز معربدان و مستان و معاشران و رندان اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم [و لایمکن الفرار] که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان اگرم نمیپسندی مدهم به دست دشمن که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو که قیامت است چندان سخن از دهان خندان اگر این شکر ببینند محدثان شیرین همه دستها بخایند چو نیشکر به دندان [سعدی]
ور تو بگوییام که نی، نی شکنم شکر برم... اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم... در هوس خیال او همچو خیال گشتهام وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم... این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم [مولوی] وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم و ان تتولوا یستبدل قوما غیرکم
کلاغان قدر تابستان چه دانند بر بیگانگان تا چند باشی/بیا جان قدر تو اینان چه دانند... بهل ویرانه بر جغدان منکر/که جغدان شهر آبادان چه دانند... یکی مشتی از این بیدست و بیپا/حدیث رستم دستان چه دانند [مولوی]
نام اين بی ادبان كه در اين قوم نه عقل است و نه ننگ است و نه نام/ داد از دست عوام دل من خون شد در آرزوی فهم درست/ ای جگر نوبت توست جان به لب آمد و نشنيد كسی جان كلام/ داد از دست عوام غم دل با كه بگويم كه دلم خون نكند/ غمم افزون نكند سر فرو برد به چاه و غم دل گفت امام/ داد از دست عوام پيش جهال ز دانش نسرایيد سخن/ پند گيريد ز من كه حرام است حرام است حرام است حرام/ داد از دست عوام [بهار]
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور تا مُلک مَلک گویند تنهات مبارک باد ای پیشروِ مردی امروز تو برخوردی ای زاهد فردایی فردات مبارک باد کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد حلوا شدهای کلی حلوات مبارک باد [مولوی]
تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس هم طلب از توست و هم آن نیکوی/ما کییم اول توی آخر توی هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش/ما همه لاشیم با چندین تراش... یاد ده ما را سخنهای رقیق/که تو را رحم آورد آن ای رفیق گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن/مصلحی تو ای تو سلطان سخن کیمیا داری که تبدیلش کنی/گرچه جوی خون بود نیلش کنی این چنین میناگریها کار توست/این چنین اِکسیرها اسرار توست... قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش/متّصل گردان به دریاهای خویش پیش از آن کهاین خاکها خسْفش کنند/پیش از آن کهاین بادها نسْفش کنند گر چه چون زایل شود تو قادری/کهش ازیشان واستانی واخری قطرهای کهاو در هوا شد یا بریخت/از خزینهٔ قدرت تو کِی گریخت... آب و دریا جمله در فرمان توست/باد و آتش ای خداوند آن توست گر تو خواهی آتش آبِ خوش شود/ور نخواهی آب هم آتش شود... تو بزن یا ربّنا آب طهور/تا شود این نار عالم جمله نور...
سر همانجا نه که باده خوردهای چونک از میخانه مستی ضال شد تَسْخَر و بازیچهٔ اطفال شد [مولوی] حکیمِ سنایی، از دیدگان ادراک مردم، در پرده بود. عنقای قاف را هوس آشیانه بود
افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جانفزا ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا... ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیدهای گر بردهایم انگور تو تو بردهای انبان ما
لیک صد مُهر بر زبان دارم دو جهان را کند یکی لقمه/شعلههایی که در نهان دارم گر جهان جملگی فنا گردد/بیجهان مُلک صد جهان دارم کاروانها که بار آن شِکرست/من ز مصر عدم روان دارم من ز مستی عشق بیخبرم/که از آن سود یا زیان دارم شکر آن را که جان دهد تن را/گر بشد جان، جانِ جان دارم
انسان به درجهای از افق فکری و معنوی که میرسد تنها میماند. پیغمبر سیسالگی را گذرانده است. با خدیجه زندگی میکند اما تنهاست. علی را در کودکی از پدرش میگیرد. او را به خانه میآورد اما تنهاست. علی میگوید: پیغمبر مرا بر شانهاش مینشاند و با خود به صحرا میبرد. میرود تا به رسالت مبعوث شود و از تنهایی بیرون بیاید. اى غزلواره پایانى دیوان نبوت/حجت بالغۀ شاعرى حضرت بارى راز پنهان تو با خلق گشودن نتوانم/که لبم با لب شیرین تو کرده است قراری