الان از خواب بیدار شدم. یک ربع از اذان صبح گذشته است. خواب دیدم آیت الله شاهرودی کارت بانکی خودشان را به من دادند تا از طرف ایشان در جلسهای که در گرگان تشکیل میشد شرکت کنم. در این جلسه آیت الله نورمفیدی حضور داشتند. ایشان برای کمک به موضوعات مختلف کارت میکشیدند. من هم به احترام ایشان به همان مبلغ پرداخت میکردم تا امر ایشان زمین نماند. بار آخر از روی مطایبه عرض کردم شما نگران نباشید موجودی کارت من تمام نمیشود. آیت الله با خوشحالی فرمودند مگر موجودی شما دیده میشود؟ عرض کردم بله! آنگاه با خوشرویی سعی کردند بفهمند چقدر موجودی دارم اما من ادامه ندادم تا اسرار آیت الله شاهرودی حفظ شود. کاش مرحوم آیت الله طاهری هم حضور داشتند. خدا رحمتشان کند. خواب و خیالشان هم شیرین است.برچسبها:
خواب
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴ ساعت ۴:۳۰ ق.ظ توسط اشرفی
امروز خواب دیدم در کلاس درس علامه طهرانی شرکت کردهام. علامه در عبارتی از کتاب فرمودند اگر کسی شماره ملی نداشته باشد شهروند نیست. دوتا اشکال به ذهنم رسید. یکی اینکه چرا این عبارت به صورت نفی است و ایجاب نیست؟ دوم اینکه اصلا تعریف شهروند به کد ملی نیست. خواستم اشکال کنم که از خواب بیدار شدم.برچسبها:
خواب
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی
امروز به روایتی که در پست قبل نوشتم فکر کردم و دوساعت خوابیدم.
ثم ضرب بيده على لحيته! خواب دیدم در کلاس درس خارج امام خمینی شرکت کردهام. خدا رحمتش کند. امام روایت را خواند اما ترجمه نکرد. رفقا خواستند ترجمه کند. امام تأمل کرد و چیزی نگفت.برچسبها:
خواب
+نوشته شده در یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ ساعت ۴:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی
دیشب "بوف کور" صادق هدایت را دانلود کردم تا مطالعه کنم اما حوصلهام نگرفت. خوابیدم و زود بیدار شدم. احساس سرما میکردم. دندانهایم به هم میخورد. از جا بلند شدم. پتو را دور خودم پیچیدم. هیتر را زیر پایم روشن کردم. دوباره خوابیدم. الهام چرخنده را خواب دیدم. پشت فرمان شاسی نشسته بود. پرسیدم چرا مصاحبۀ تلویزیونی با آن آدم معلوم الحال را قبول کردی تا آبرویت را ببرند؟ ایشان جواب دادند اما من قانع نشدم. دو سه بار هم تاکید کردم که او مغرض است و همقطارهای شما را به قول خودش نابود میکند. دستش را جلو آورد و گفت ببین تنم داغ شده؛ اینقدر سرزنشم نکن! من عذرخواهی کردم و به مسیر ادامه دادیم. خدایا چنانکه چرخنده را چرخاندی؛ مرا نیز بچرخان!برچسبها:
خواب
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۸:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی
فایل
علامه حسن حسنزاده آملی را روی گوشی تنظیم کردم و خوابیدم. خواب دیدم با مرحوم حسن زاده در جنگلی سرسبز و باصفا نشستهایم. نور اسفهبدیه تا افقهای دوردست ساطع بود. مرحوم حسنزاده از چشمۀ بزرگ آب وضو گرفت. به ساختمانی رفتیم که شاگردان معظمله در قسمت پایین نشسته بودند. هنگام صرف صبحانه بود. علامه به قسمت فوقانی تشریف بردند. من هم خواستم همراه علامه بروم اما یکی از شاگردان گفت: علامه صبحانه را با خانواده میل میکنند. فهمیدم نباید بالا بروم. برای شاگردان علامه سؤال بود که من چگونه اینجا آمدم!؟ اما برای من همینمقدار هم سنگین بود که چرا مرحوم علامه رهایم کرد و بالا رفت.برچسبها:
خواب
+نوشته شده در جمعه ۱۷ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱۴ ق.ظ توسط اشرفی
دیشب بخشی از سخنرانی دکتر سروش را که پیرامون درگذشت همسر دکتر علی شریعتی بود، پیاده کردم و خوابیدم. خواب دیدم من و آقای دکتر علی شریعتی در کلاس درس آیت الله خامنهای شرکت میکنیم. مرحوم دکتر متنی خیالی تهیه کردهاند که در آن متن کسی به رهبری توهین میکند و معظمله به ایشان پاسخ میدهند. من به دکتر عرض کردم بهتر بود به جای اینکه کاری خیالی انجام دهید، همین سؤال را از محضر معظمله بپرسید که اگر کسی به شما چنین جسارتی کند شما در پاسخ چه میکنید؟ هر چه ایشان فرمودند اینجا بنویسید.برچسبها:
خواب
+نوشته شده در چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۲:۶ ب.ظ توسط اشرفی
امروز تصمیم گرفتم از اسارت فرار کنم که از خواب بیدار شدم.برچسبها:
خواب
+نوشته شده در شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۳:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی
دیشب خواب دیدم یک مشت برنج را بردم به صدّام نشان دادم و گفتم این برنج است یا سنگریزه؟ ببیند قابل خوردن است؟ ایران به اسرای شما همین برنج را میدهد؟ صدّام برنج را از من گرفت و نگاه کرد و با فرماندهانی که در جلسه حضور داشتند مشورت کرد. دستور داد برنج اسرا را عوض کردند. بیدار که شدم بعد از اذان صبح بود.برچسبها:
خواب
+نوشته شده در شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۸:۰ ب.ظ توسط اشرفی
امروز پست
علت تغییر جامعه اسلامی را که نوشتم، نماز صبح را خواندم و خوابیدم. مرحوم امام را خواب دیدم به طرفشان رفتم مرا میشناختند. بعد از سلام و احوالپرسی خواستم دستشان را ببوسم اما ایشان با معانقه این فرصت را از من گرفتند. میخواستند جایی بروند، همراهی کردم. بدن نحیفشان را بغل کرده بودم و تنگاتنگ راه میرفتیم. در بین راه لطیفۀ
اِنار خارنی را برایشان تعریف کردم تا بخندند اما ایشان چهره در هم کشیدند. صورتم را به صورتشان چسباندم احساس کردم صورتشان گرم شده و تبشان بالا رفته است. پرسیدم: ناراحت شدید؟ فرمودند: باید مواظب نمازهایمان باشیم.برچسبها:
خواب
+نوشته شده در جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۶:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی
دیشب شهید مطهری را خواب دیدم. حرفهای زیادی داشتیم که یادم نیست. جز این جمله که ایشان گفت: خون شهید را نمی گذارند روی زمین بریزد.
عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، صفحه ۳۰۱، برداشت آزادبرچسبها:
خواب
+نوشته شده در شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۵:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی
پس از جريانات ... يك شب مرحوم امام را خواب ديدم كه در يك باغ بوديم... ایشان چشمش که به من افتاد آهی کشیدند و گفتند: الان که حال ندارم ولی دلم میخواهد یک وقت بیایید اینجا با هم بنشینیم و در بارۀ سوابقمان با هم صحبت کنیم، من گفتم چشم، هر وقت مایل باشید میآیم. گفتم و از خواب بیدار شدم.
جلوههای ماندگار، صفحه ۴۴، برداشت آزاد [
اینجا]برچسبها:
خواب
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی
نیم ساعت به اذان صبح، با خواب شجاع بیدار شدم. شجاع نگهبان خوبی بود. خواب دیدم نشستیم و با هم حرف میزنیم. شجاع گفت: حالا دیگر برای یادگیری زبان، کسی لغت حفظ نمیکند. من گفتم: چطور ممکن است آدم لغت بلد نباشد و بتواند مکالمه کند؟ شجاع نگاه مهربانی به من کرد، لبخند زد و ساکت ماند. من اصرار کردم که چرا چیزی نمیگویی؟ گفت: ترسیدم نتوانم جسارتت را تحمل کنم، عصبانی شوم و شکنجهات کنم.برچسبها:
خواب
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۸ ق.ظ توسط اشرفی