منزل پدربزرگ
وقتی به یاد مرحوم پدربزرگ میافتم، حضرت یعقوب (ع) در نظرم تداعی میکند. قدبلند، تنومند، ریشسفید اما نابینا! مردمک چشمانش سفید شده بود و حالا باید با عصا راه میرفت. بسیار مهماننواز بود. هرکس از هرجا میآمد در منزلش اطراق میکرد. دیشب که حاج عمو از مهماننوازیاش تعریف میکرد با خودم گفتم: ناخلفم اگر اینجا را منزل پدربزرگ نکنم!
رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ...
رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ...
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۴ ساعت ۸:۵ ب.ظ توسط اشرفی