نکات

پدری با پسرش گفت به خشم

که تو آدم نشوی جان پسر...
دل فرزند از این حرف شکست/ بی خبر روز دگر کرد سفر...
رفت از این شهر به شهری که کند/ بهر خود فکر دگر کار دگر
عاقبت منصب والایی یافت/ حاکم شهر شد و صاحب زر
تا که بیند پدر آن جاه وجلال/ امر فرمود به احضار پدر
گفت گفتی که من آدم نشوم/ حالیا حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سری داد تکان/ این سخن گفت و برون شد ز در
من نگفتم که تو حاکم نشوی/ گفتم آدم نشوی جان پسر
ملّا شدن چه آسان
پسرم را پدرم می‌دانم


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۳:۰ ب.ظ توسط اشرفی | 

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور/ پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی/ ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را [فروغی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در جمعه ۲۲ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۱۲:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی | 

خدمت به گرگ

گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود. از لک لک خواست در مقابل اجرتی که به او می‌دهد استخوان را از گلویش بیرون بیاورد. لک لک سر در دهان گرگ کرد و استخوان را بیرون آورد، سپس طلب اجرت کرد. گرگ گفت: همین‌که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی کافی نیست؟ اجرت دیگری می‌خواهی؟
خواجه نصیر الدین طوسی، اخلاق محتشمی، صفحه ۴۳۴، برداشت آزاد [اینجا]
هدیه به گربه
+نوشته شده در دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۴:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی | 

دیدار تو حل مشکلات است

صبر از تو خلاف ممکنات است...
لب‌های تو خضر اگر بدیدی/ گفتی لب چشمۀ حیات است
بر کوزهٔ آب نه دهان را/ بردار که کوزهٔ نبات است...
زهر از قبل تو نوشدارو/ فحش از دهن تو طیبات است [۱]
چون روی تو صورتی ندیدم/ در شهر که مبطل صلاة است...
آخر نگهی به سوی ما کن/ کاین دولت حسن را زکات است
چون تشنه بسوخت در بیابان/ چه فایده گر جهان فرات است
سعدی غم نیستی ندارد/ جان دادن عاشقان نجات است [سعدی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۳:۴۵ ق.ظ توسط اشرفی | 

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین دهن از امید خندان...
سر کوی ماه‌رویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم [و لایمکن الفرار]
که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
اگرم نمی‌پسندی مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو
که قیامت است چندان سخن از دهان خندان
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دست‌ها بخایند چو نیشکر به دندان [سعدی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۲:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی | 

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم

ور تو بگویی‌ام که نی، نی شکنم شکر برم...
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم...
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم...
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم [مولوی]
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
و ان تتولوا یستبدل قوما غیرکم


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۴:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی | 

چون مرگ رسد چرا هراسم

کان راه به توست می‌شناسم
از خوردگهی به خوابگاهی/وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش/گردن نکشم ز خوابگاهش [نظامی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۲:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی | 

نگارا مردگان از جان چه دانند

کلاغان قدر تابستان چه دانند
بر بیگانگان تا چند باشی/بیا جان قدر تو اینان چه دانند...
بهل ویرانه بر جغدان منکر/که جغدان شهر آبادان چه دانند...
یکی مشتی از این بی‌دست و بی‌پا/حدیث رستم دستان چه دانند [مولوی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۳:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی | 

توسل آیت الله سیدان به امام زمان

حدود شصت‌وشش هفت سال قبل سال دوم منبرم بود. رفتم مسجد ارگ تهران. دورکعت نماز امام زمان خواندم و از حضرت تقاضا کردم به من توان دهد تا بدون مطالع منبرهای مفید داشته باشم. رفتم قُلْهَک تهران که منبر داشتم. آنجا با آقای آشیخ علی اصغر مروارید منبر می‌رفتیم. اول من می‌رفتم بعد ایشان می‌رفت. نشسته بودم چای می‌خوردم. آقایی کنارم نشست و گفت آقای سیدان اگر دوست دارید منبرتان مفید، موثر، حکیمانه و متناسب با هر جمعی باشد؟ من هم خیلی بی‌اعتنا، چای خوردم و می‌گفتم بفرمایید. گفت پنج چیز را مراعات کن:
۱ـ یک ساعت، نیم ساعت به اذان صبح بیدار باش؛ نمازی، دعایی، قرآنی.
۲ـ کم حرف بزن و حرف‌های متفرقه نزن
۳ـ کم معاشرت کن و با هرکسی رفیق‌ نشو
۴ـ کم بخور
۵ـ همیشه با وضو باش
منم خیلی با بی‌اعتنایی، بله!
رفتم منبر و از منبر پایین آمدم. دم درب خروجی به خودم آمدم پرسیدم آقا چه فرمودید؟ با دست راست به مسجد ارگ اشاره کرد و گفت اگر آنجا آن کار را نمی‌کردی، به ما نمی‌گفتند که این‌ها را به تو بگوییم. معلوم شد یکی از اولیاء خدا بود. بیست و پنج شب آنجا به همان صورت که می‌خواستم منبر رفتم. سال‌هاست که منبرهای مهم می‌روم. آن پنج توصیه را یک هفته انجام دادم اما بعد فقط وضو برایم مانده است. [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۱۲:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی | 

عاقل آن به كه همه عمر نيارد به زبان

نام اين بی‏ ادبان
كه در اين قوم نه عقل است و نه ننگ است و نه نام/ داد از دست عوام
دل من خون شد در آرزوی فهم درست/ ای جگر نوبت توست
جان به لب آمد و نشنيد كسی جان كلام/ داد از دست عوام
غم دل با كه بگويم كه دلم خون نكند/ غمم افزون نكند
سر فرو برد به چاه و غم دل گفت امام/ داد از دست عوام
پيش جهال ز دانش نسرایيد سخن/ پند گيريد ز من
كه حرام است حرام است حرام است حرام/ داد از دست عوام [بهار]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در شنبه ۲ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۱۲:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی | 

عاشق شده‌ای ای دل سودات مبارک باد

از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا مُلک مَلک گویند تنهات مبارک باد
ای پیش‌روِ مردی امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی فردات مبارک باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد
حلوا شده‌ای کلی حلوات مبارک باد [مولوی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی | 

ای دهندۀ عقل‌ها فریاد رس

تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
هم طلب از توست و هم آن نیکوی/ما کییم اول توی آخر توی
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش/ما همه لاشیم با چندین تراش...
یاد ده ما را سخن‌های رقیق/که تو را رحم آورد آن ای رفیق
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن/مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی/گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگری‌ها کار توست/این چنین اِکسیرها اسرار توست...
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش/متّصل گردان به دریاهای خویش
پیش از آن که‌این خاک‌ها خسْفش کنند/پیش از آن که‌این بادها نسْفش کنند
گر چه چون زایل شود تو قادری/که‌ش ازیشان واستانی واخری
قطره‌ای که‌او در هوا شد یا بریخت/از خزینهٔ قدرت تو کِی گریخت...
آب و دریا جمله در فرمان توست/باد و آتش ای خداوند آن توست
گر تو خواهی آتش آبِ خوش شود/ور نخواهی آب هم آتش شود...
تو بزن یا ربّنا آب طهور/تا شود این نار عالم جمله نور...


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۴:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی | 

بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم

با چشم تو می‌گویم من مست چنین خواهم
من تاج نمی‌خواهم من تخت نمی‌خواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می‌خواهی گفتم که همین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۹:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی | 

هنگام نماز صبح

در راه مسجد جوانی دیدم که از درد فراق ناله می‌کرد و از دهانش خون می‌آمد.
چه درد آشنایی!
یار ما بی‌رحم یاری بوده است...


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۶:۵ ق.ظ توسط اشرفی | 

عنقای قاف را هوس آشیانه بود

غوغای نینوا همه در ره بهانه بود
جایی که خورده بود می آن‌جا نهاد سر
دردی‌کشی که مست شراب شبانه بود [نیّر تبریزی]
بشنو الفاظ حکیم پرده‌ای


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۳:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی | 

فخر رازی در بیان مطهری

البته من نمی‌خواهم به فخر رازی جسارت کنم اما مرد حقیقت هم نیست. واقعا شرح دارد. هر مطلبی را باز می‌کند و از آن ببست وجه ذکر می‌کند اما آخر که می‌خواهد نظر بدهد مثل اینکه خدا او را می‌زند و نظریۀ مضحکی انتخاب می‌کند. خودش می‌گوید اینکه من دارم علم نیست؛ تخیل است.
آشنایی با قرآن، مرتضی مطهری، جلد ۱۳، صفحه ۲۱۰، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی | 

این‌قدر گفتیم باقی فکر کن

ابن سینا می‌گوید وقتی بعضی از مشکلات پیش می‌آمد، وضو می‌گرفتم، نماز می‌خواندم، با خدا ارتباط برقرار می‌کردم، حل مشکل را از خدا می‌خواستم.
این‌قدر گفتیم باقی فکر کن/ فکر اگر جامد بود رو ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اهتزاز/ ذکر را خورشید این افسرده ساز [1476]
اذیتم نکن حسینعلی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱:۲۸ ق.ظ توسط اشرفی | 

بشنو الفاظ حکیم پرده‌ای

سر همانجا نه که باده خورده‌ای
چونک از میخانه مستی ضال شد
تَسْخَر و بازیچهٔ اطفال شد [مولوی]
حکیمِ سنایی، از دیدگان ادراک مردم، در پرده بود.
عنقای قاف را هوس آشیانه بود


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳ ب.ظ توسط اشرفی | 

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان‌فزا
ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده
ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا...
ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ای
گر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۲:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی | 

گفت عالم به گوش جان بشنو

ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید/ خفته را خفته کی کند بیدار
بهشت مردم و جهنم ما


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۹:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی | 

آتشی از تو در دهان دارم

لیک صد مُهر بر زبان دارم
دو جهان را کند یکی لقمه/شعله‌هایی که در نهان دارم
گر جهان جملگی فنا گردد/بی‌جهان مُلک صد جهان دارم
کاروان‌ها که بار آن شِکرست/من ز مصر عدم روان دارم
من ز مستی عشق بی‌خبرم/که از آن سود یا زیان دارم
شکر آن را که جان دهد تن را/گر بشد جان، جانِ جان دارم


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۸:۴۸ ق.ظ توسط اشرفی | 

پیغمبر تنهاست

انسان به درجه‌ای از افق فکری و معنوی که می‌رسد تنها می‌ماند. پیغمبر سی‌سالگی را گذرانده است. با خدیجه زندگی می‌کند اما تنهاست. علی را در کودکی از پدرش می‌گیرد. او را به خانه می‌آورد اما تنهاست. علی می‌گوید: پیغمبر مرا بر شانه‌اش می‌نشاند و با خود به صحرا می‌برد. می‌رود تا به رسالت مبعوث شود و از تنهایی بیرون بیاید.
اى غزلواره پایانى دیوان نبوت/حجت بالغۀ شاعرى حضرت بارى
راز پنهان تو با خلق گشودن نتوانم/که لبم با لب شیرین تو کرده است قراری



+نوشته شده در سه شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۳:۵۴ ق.ظ توسط اشرفی | 

سی سال پس از عام الفیل

بیست و سه سال پیش از هجرت؛ دیوار کعبه شکافته شد تا امیرالمؤمنین به‌دنیا بیاید و برای رسیدن به ماه رمضان سال چهل هجری قمری، شصت و سه سال رنج ببرد.
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در سه شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۳ ساعت ۲:۲۱ ق.ظ توسط اشرفی | 

میثم تمار

یار امیرالمؤمنین بود. حضرت فرمود میثم! از درخت خرمایی که به آن آب داده‌ای، دارت می‌زنند! چنان شد که میثم را بر تنۀ همان درخت به دار آویختند و زبان گویایش را بریدند.
تاوان مستی همچو اشتر باز راندم
با میثم از معراج دار آواز خواندم


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در چهارشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۳ ساعت ۴:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی | 

شیخ عباس هاتف قوچانی

شاگرد سلوکی آیة الله سید علی قاضی طباطبائی بود. مرحوم سید علی قاضی به ایشان فرموده بودند که شما آخر عمرتان تنها می‌مانید و در آن تنهایی به مقصد می‌رسید. اواخر عمر شریف شیخ عباس خانواده‌اش از نجف به ایران آمدند و شیخ عباس در نجف تنها ماند. در نامه‌ای به مرحوم علامه طهرانی نوشت دو سال و سه ماه است که تنها زندگی می‌کنم قوایم ضعیف شده است تمام کارهایم را خودم انجام می‌دهم. مرحوم علامه به شاگردانشان فرمودند دعا کنید کار شیخ تمام شود. شیخ عباس پس از مدت کوتاهی از دنیا رفت.
آتشم من گر تو را شک است و ظن
امتحان کن دست خود بر من بزن


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۲:۳۹ ق.ظ توسط اشرفی | 

مرغ بر بالا پران و سایه‌اش

می‌دود بر خاک پرّان مرغ‌وش
مرغی که در آسمان پرواز می‌کند، سایه‌اش روی زمین می‌افتد. شکارچی نادان به‌دنبال سایه می‌دود تا آن را شکار کند. حقیقت بالاست. ما به‌دنبال حقیقت روی زمین می‌گردیم.
مرغ بر بالا پران و سایه‌اش/می‌دود بر خاک پرّان مرغ‌وش
ابلهی صیّاد آن سایه شود/می‌دود چندانکه بی‌مایه شود [مولوی]
اسم خواندی رو مسمّی را بجو
+نوشته شده در سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی | 

علامه حسن حسن‌زاده آملی

در جوانی چنان فقیر بود که گاهی نان خشک برای خوردن نداشت. چندبار وصیت‌نامه‌اش را نوشت و زیر سر گذاشت. نوشت: من حسن‌زاده‌ام؛ از گرسنگی مردم! در مناجاتش می‌گفت: الهی عمری آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم. برای تربیت فرزندان گاهی یقه می‌درید، گاهی خودش را می‌زد. دلنشین نصیحت می‌کرد. می‌گفت: حرف بشنوید برای سنگ و گل جان و دل را از دست ندهید دنیا شما را شکار نکند. منزلی داشت در روستای ایرای لاریجان؛ وردی منزلش اتاقی ساخته بود با بامی سبزرنگ؛ همسرش را در همین اتاق دفن کرد. عاقبت پیکرش نیز در کنار همسرش به خاک آرمید.


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در سه شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی | 

احضار ارواح علامه حسن‌زاده

دکتر اسماعیل منصوری لاریجانی می‌گوید: وقتی با علامه در نیمه‌های شب به زیارت امامزاده‌ها می‌رفتیم، علامه با آن‌ها گفت‌ و گو می‌کرد. مثلا می‌پرسید: پسر کی هستی؟ از کجا آمدی؟ هرکه را می‌خواستی برایت احضار می‌کرد؛ حتی ابن سینا و ملاصدرا ... [اینجا]
احضار ارواح در کاخ نیاوران
+نوشته شده در دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۹:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی | 

مکاشفات دکتر منصوری با علامه

دکتر اسماعیل منصوری لاریجانی می‌گوید: ایام البیض در کنار امامزاده‌ای اعتکاف داشتم که میان دره‌ای کوهستانی قرار داشت. برف سنگینی آمد. عذایی هم برای افطار نداشتم. ذکر حسبی الله می‌گفتم. حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم. ناگهان دیدم علامه طباطبایی تشربف آوردند. فرمودند: اینجا چکار می‌کنید؟ زیارت کردیم و نماز خواندیم. آنگاه دیدم بالای دره، جلوی ماشین ایستاده‌ایم. سوار شدیم و منزل علامه رفتیم. این مکاشفه سه روز طول کشید. علامه هرروز صبح مرا به امامزاده می‌آوردند و غروب به منزل خودشان می‌بردند. [اینجا]
زمانی که در مدرسه سلیمانیه اوقاتمان را به بطالت می‌گذراندیم، مردی بالای پشت بام همین مدرسه تا صبح نماز می‌خواند.
+نوشته شده در دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی | 

یا من بدنیا اشتغل

يا من بدنياه اشتغل/ و غره طول الأمل ...
الموت يأتي بغتة/ و القبر صندوق العمل
این شعر به امام علی علیه السلام منسوب است.
دیوان امام علی علیه السلام [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۵:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی | 

مطالب جديد
مطالب قديمی‌