مولوی در مخالفت با دینداری متکلمانه، قصهی پسر نوح را نقل میکند که او را دعوت کرد و گفت: همه جا را سیل گرفته و امید نجاتی نیست. کنعان گفت نه؛ من شنا بلدم و حاجت ندارم که به کشتی درآیم. خودم راه نجات خودم را بلدم. اینجاست که مولوی او را ملامت میکند.
همچو کنعان پا ز کشتی وا مکَش/ که غرورش داد نفس زیرکش
که برآیم بر سر کوه مشید/ منّت نوحم چرا باید کشید...
کاشکی او آشنا ناموختی/ تا طمع در نوح و کشتی دوختی
کاش چون طفل از حیل جاهل بدی/ تا چو طفلان چنگ در مادر زدی [
مولوی]
میگوید: آن زیرکی، آن شناگری و علم کنعان، او را از نشستن در سفینهی نجات بازداشت و غرق شد. یعنی یا مقلد باش یا عاشق و عارف باش. این وسط، متکلم بودن و فیلسوف بودن راه به جایی نمیبرد.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۳۳، برداشت آزاد
غرور ذبح اسماعیل(ع)
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۳:۹ ب.ظ توسط اشرفی
مولوی شاگرد غزالی و غزالی شاگرد جوینی است. از نظر مولوی دینداری متکلمانه نداریم. غزالی هم با علم کلام مخالف است. میگوید: من به بالاترین درجهی متکلمین رسیدم و الان به شما نصیحت مجانی میکنم که سراغ علم کلام نروید چون آنقدر ان قلت قلت میآورد آنقدر دلیل و دلیل مخالف میآورد که خودتان هم نمیدانید حق کدام و باطل کدام است. جوینی هم در حال احتضار گفت: میمیرم در حالی که نمیدانم به چه چیزی باور دارم. کاش مثل پیرزنان نیشابور میمردم.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۳۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۳:۹ ق.ظ توسط اشرفی
از دینداریهای عامیانه، متکلمانه و عارفانه، مولوی فقط دو نوع عامیانه و عارفانه را به رسمیت میشناسد. یعنی یا مقلد باش یا محقق. منظور از محقق هم ریسرچ به اصطلاح امروز نیست. تحقیق به معنای وصال و رسیدن به حقیقت است. میگوید: فیلسوفان اینقدر راه را دور میکنند که به مقصد نرسیده از دنیا میروید اما پیامبران آدرس خیلی نزدیکتری به شما میدهند. مولوی داستان مردی را بیان میکند که هر شب تضرع میکرد خدا گنجی نصیب او کند تا اینکه شبی در خواب به او میگویند فردا از شهر بیرون برو در فلان نقطه رو به قبله بایست و تیری به کمان بگذار هر جا تیر افتاد آن جا را بکن و گنج را بردار. از شهر بیرون رفت از همان نقطه تیر را به کمان گذاشت و کشید اما از گنج خبری نبود. مدتی گذشت تا اینکه دوباره به تضرع درآمد. این بار هاتف به او گفت: ما به تو گفتیم تیر را به کمان بگذار ولی نگفتیم بکش؛ تو کشیدی! فردا رفت و همانجا که ایستاده بود تیر را رها کرد تیر جلوی پایش افتاد، کند و گنج را برداشت.
ای کمان و تیرها برساخته/صید نزدیک و تو دور انداخته...
جاهدوا فینا بگفت آن شهریار/جاهدوا عنا نگفت ای بیقرار
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۲۳، برداشت آزاد
فرق فقیه با صوفی چیست؟نماز باران مرحوم سید تقی خوانساریراه رسیدن به خدا
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی
نوع سوم از سطوح دینداری، دین ورزیِ تجربت اندیش و عارفانه است. دین ورزیای که مبتنی بر تجربههای متعالی، درونی و دینی است و شخص از طریق ادراکات و اشراقات ابرآگاهانه به خدا و عوالم بالا راه میبرد و برای خود به تعبیر مولوی صاحب معراج و بلکه معراجهایی میشود. همان دعوتی که مولوی از پیروان پیامبر میکند و میگوید: وقتی پیامبر به معراج رفت معنایش این نبود که فقط او رفت بلکه دعوتی بود به همهی پیروان پیامبر که این راه برای همگان باز است.
ملولان
همه رفتند در خانه ببندید/بر آن قوم ملولانه همه جمع بخندید
به معراج برآیید چو از آل رسولید/ رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
میگفت: پیامبر اینها را به عنوان یک امتیاز برای خودش بیان نکرده بلکه تجربهای برای او بوده که به دیگران هم پیشنهاد شده است. یعنی این کار شدنی است و از یک انسان برمیآید.
فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید/ دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
باب مأموریت نبوی بسته است اما باب تجربهی دینی و نبوی باز است.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۲۲، برداشت آزاد
روی ماه خداوند را ببوس
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۲:۳۰ ق.ظ توسط اشرفی
نوع دوم از سطوح دینداری، دینداری استدلالی، عقل ورزانه، متکلمانه و معرفتاندیش است. این نوع از دینداری را نه همهی عالمان دین، بلکه آن دسته از علمایی که اهل کلام و علوم عقلی هستند برمیگیرند. فرض کنید مرحوم آقای مطهری را شما میتوانید جزو این دسته بشمارید. کسانی که به هر حال تمام همتشان این بود که یک راسیونالیزاسیونی در دین به عمل بیاورند و چهرهی عقلانی به دیانت بدهند. و مواضع و تعلیمات دینی را بر اساس یک رشته مبانی فلسفی بنهند و به آن طریق از دین دفاع بکنند.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۲۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۲:۲ ق.ظ توسط اشرفی
نوع اول از سطوح دینداری، دینورزی عامیانه است که عمدتاً تقلید از پدر و مادر یا جامعه است. بدون اینکه چندان اندیشهای شده باشد، از دین ثواب میفهمند و به همین دلیل برای آنها حجم عمل بیش از هر چیز دیگری مهم است. یعنی زیاد مکه میروند، زیاد زیارت میروند، زیاد نماز میخوانند و زیاد روزه میگیرند. تازه در همین اعمال هم آنهایی که راحتتر است انتخاب میکنند. ممکن است زیاد انفاق نکنند چون به هر حال از خود کندن و به دیگران دادن است. گفت: مال است نه جان است که آسان بتوان داد.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۱۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۷:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی
مولوی میگوید: در زمان بایزید بسطامی، عارف نامدار ایرانی، پارهای از مسلمانان کافری را به اسلام دعوت کردند؛ کافر گفت: منظور شما کدام اسلام است؟ اگر ایمانی است که بایزید دارد من طاقتش را ندارم؛ اگر ایمانی است که شما دارید حسرتش را ندارم.
مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد/کافر از ایمان او حسرت خورد
یعنی مؤمنی که هم به لحاظ بینش و هم به لحاظ کوشش به درجهای از اطلاع و ارتفاع و والایی رسیده باشد که همه را خیره کند و در حسرت خود نگه دارد.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه ۵، دقیقه ۱۶، برداشت آزاد
کثیره لایدرک و قليله لاينتجپیرمردی را گفتند چرا زن نگیری؟یا سری ساز که در پای حبیب اندازی
+نوشته شده در دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۷:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی
وقتی از مرگ میگریزی یعنی از خود میگریزی و خود را در آیینهی مرگ زشت و ناپایدار میبینی اما آنکه خود را پایدار میبیند، دائم میبیند، جاودان میبیند، آنکه خود را زیبا میبیند از مرگ گریزان نخواهد بود. بلکه برای او معنایی جز رفتن از بزمی به بزمی، از محفلی به محفلی و از جایگاهی به جایگاهی نخواهد داشت به تعبیر نظامی:
چون مرگ رسد چرا هراسم/کان راهِ به توست میشناسم
از خوردگهی به خوابگاهی/وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش/گردن نکشم ز خوابگاهش [
نظامی]
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۳، برداشت آزاد
مرگ مولوی و غزالیبه روز مرگ چو تابوت من روان باشدراضیام کز من بماند نیم جان
+نوشته شده در یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۵:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی
خیام یکی از تاریکبینانی بود که گویا نگاه فلسفیاش او را به اینجا کشانده بود. زندگی خوبی میکرد حتی میگویند خلال دندانش طلا بود ولی در عین حال جهان را تاریک میدید. ابیاتی هم که به مولوی نسبت دادهاند:
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود/ به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
پارهای از محققان معاصر ما به درستی گفتهاند که این سخنِ مولوی نیست. این حیرت، این تاریکی، این چه کنم، این نمیدانمها، اصلا در کار مولوی نبود. اینها حرفهای خیامی است.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه 8، برداشت آزاد
آرزوی عدمکدام خیام؟آن یکی ماهی همی بیند عیانچرا صادق هدایت خودکشی کرد؟
+نوشته شده در یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۵:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی