گفتهاند آن ساعت که موسی لَنْ تَرانِی شنید، مقام وی برتر بود از آن ساعت که گفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. زیرا ارنی مراد خود بود و لن ترانی مراد حق؛ ارنی تفرقه بود و لن ترانی جمع؛ ای موسی زخم لَنْ تَرانِی زدیم لکن مرهم نهادیم، تا دانی که آن قهر نیست، بلکه عذر است.
کشف الاسرار و عدّﺓ الابرار، رشیدالدین میبدی، برداشت آزاد [
اینجا]
آیا تمام دعاها مستجاب نمیشوند؟تمام دعاها مستجاب میشونداستجابت دعای موحّد
+نوشته شده در پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی
خداوند از موسی خواست تا با قومش وارد سرزمین مقدس شوند. ولی چون گروهی ستمگر بنام عمالة در آنجا زندگی میکردند قوم حاضر به رفتن نشد. موسی درصدد مبارزه با آنها برآمد و چند نفر را جهت آگاهی از محل حکومت آنها فرستاد. این گروه در بیرون شهر با عوج بن عناق روبرو شدند. او با قامتی به ارتفاع بیستوسه هزار ذراع که گویند ماهیان را از قعر اقیانوس میگرفت و با نور خورشید سرخ میکرد.
به هنگام طوفان نوح از نوح خواست تا او را با خود ببرد ولی نوح او را دشمن خدا میدانست و او را با خود نبرد. هنگام شروع طوفان فقط آب تا زانوان عوج رسید. او مدت سههزار سال عمر کرد. زمانی که موسی با او مواجه شد با عصایش ضربهای به پای او کوبید و چون به زمین افتاد او را به قتل رساند. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۲:۳۵ ب.ظ توسط اشرفی
شبلی خوشحال و دستافشان میرفت. روز بعد او را دیدند سرافکنده است و شرمسار است. گفتند شبلی! آن خوشحالی برای چه بود و این سرافکندگی برای چه؟ گفت: جغدی که طاووس نبیند لاف جمال زند و چون طاووس ببیند شرمسار گردد. جغد، جغد است و طاووس، طاووس!
کشف الاسرار و عدّﺓ الابرار، رشیدالدین میبدی، برداشت آزاد [
اینجا]
پر طاووس در اوراق مصاحف دیدمبه شهر خویش اگر شهریار شیرینکار
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی
با طلوع خورشید به اولین روستا در سرزمین افغانستان رسیدم. کشاورزی دیدم که در مزرعهاش کار میکرد. سلام کردم. گفت: زهرمار؛ ای کافر ایرانی! یکی از بهترین راهها این بود که بر سفره آنها غذا بخورم تا مهمانشان به حساب بیایم. آنها مهمان خود را اذیت نمیکنند، حتی اگر قاتل بر سفرۀ مقتول نشیند. گفتم گرسنهام. مرا داخل چادر برد و غذا داد. پرسید مذهبت چیست: تقیه کردم و گفتم حنفی! گفتوگویی کردیم و من خوابیدم. اما خیلی زود با صدای دوستانش بیدار شدم. درهمان حال خودم را بخواب زدم تا ببینم در بارۀ من چه میگویند. یکی گفت او تقیه میکند؛ حنفی نیست. رافضی است. بیا او را بکشیم تا گناهانمان آمرزیده شود! صاحب چادر گفت: ما از پیش بهشت را برای خودمان تضمین کردهایم. من به سهم خود سر شانزده شیعه را از بدن جدا کردهام. پس نیازی به کشتن مهمان نیست. هنگام نماز شد. من از جا برخاستم. به آنها سلام کردم. نماز را به مذهب حنفی به جا آوردم. چندلقمه غذا خوردم و زود خداحافظی کردم.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۴۳، برداشت آزاد
مهمانی با یک لیوان آبدعا برای مهمان
+نوشته شده در شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۵:۸ ب.ظ توسط اشرفی
میگوید: عازم افغانستان بودم. در تربت جام وارد کوچهای شدم. ناگهان چشمم به اعلامیهای افتاد که عکس من در آن بود. زیرش نوشته بودند: هرکس صاحب این عکس را تحویل دهد، پنجهزارتومان جایزه میگیرد. تصمیم گرفتم از شهر خارج شوم و به بیابان پناه ببرم. در این هنگام رئیس پلیس و همراهانش را دیدم که از جلوی من میگذشتند. به شکل طبیعی به راهم ادامه دادم. اگر از من میپرسیدند کیستی؟ میگفتم: بهلولم؛ اما مشغول صحبت بودند و متوجه من نشدند. خداوند آنها را کور کرد.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۳۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۴:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی
بایزید بسطامی گوید: گستاخی کردم و گفتم: الهی! جوی تو روان و من تشنه؟ من تشنه و پیش من روان آب زلال؟ عزیز دو گیتی! چند نهان باشی و چند پیدا؟ چند خوانی و چند رانی؟ تا کی افکنی و برگیری؟ این چه وعد است بدین درازی و دیری؟ گفتا به سرّم الهام دادند که: بایزید! خبر نداری به این طایفه، گوشت بیجگر نفروشند؟ بگریز اگر سر بلا نداری؛ ورنه خونت بریزند. گفتم الهی من گریختم؛ این لطف تو بود که در من آویخت. گفتند: ای در گِل فروشده! دست بیار!
کشف الاسرار و عدّﺓ الابرار، رشیدالدین میبدی، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۲۶ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۴:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی
استاندار از من خواست تا با هیئت همراهش، کنار او باشم و در همۀ پذیراییها شرکت کنم. گفتم من فقط روزی یک وعده غذا میخورم؛ بیشتر روزها هم روزهام. تفاوت من با تو مثل گربه و اسب است. من شیر و میوه میخورم؛ تو گوشت و برنج! پس بهتر است مرا از همراهی معاف داری. استاندار گفت: تو هرچه خواستی بخور؛ هر وقت خواستی روزه بگیر؛ فقط کنارم بنشین؛ میخواهم از رهنمودهایت استفاده کنم. من قبول کردم.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۴۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی
بعد از فوت همسرم، درمسجد اعلام کردم، مردم! همسرم فوت کرده و من آمادگی دارم از بچههایی که مادرشان مزرعه میروند نگهداری کنم. چند روز به این کار مشغول بودم که زنی فرزندش را آورد تا نگهدارم؛ اما من خسته و خوابآلود بودم قبول نکردم. او رفت و من خوابیدم. ناگهان با نیش زنبور از خواب پریدم. دانستم این مجازاتی است تا دیگر نیاز مردم را رد نکنم. در جستجوی آن زن رفتم و بچه را از او گرفتم.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۴۳، برداشت آزاد
مگر طلبکار بودی؟نیاز مردم نعمت خداوند است
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۸:۳ ق.ظ توسط اشرفی
بیستم ماه مبارک است؛ هنگام اذان مغرب؛ من تنهام؛ تقریبا چیزی برای افطاری ندارم. آبجوش گذاشتم و منتظر اذان شدم. ناگهان همسایه در زد و یک سینی غذا آورد. خدا بندگانش را تنها نمیگذارد. چرا گفتم تنهام؟ استغفرالله وارزقه من حیث لایحتسب [
اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۶:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۷:۵ ب.ظ توسط اشرفی
بهلول میگوید: همسرم هنگام زایمان بسیار ضعیف بود. فرزندش در شکم مادر مُرد. خودش هم بیست روز بعد از زایمان به رحمت خدا رفت. هنگام احتضار به او گفتم: عزیزم! از آنچه برایت پیش آمده متأسفم. میخواستم تو را خوشبخت کنم اما در این دیار غربت و صحرای کوهستانی، دور از پدر و مادرت از دنیا میروی! گفت: تو میخواستی با این ازدواج مرا از مرگ نجات دهی، موفق هم شدی. هفت ساله بودم که در بارۀ قیام تو در مسجد گوهرشاد مطالبی شنیدم. از همان زمان دوست داشتم همراه مجاهدین به شهادت برسم. به خواستگاریام که آمدی، خوشحال شدم. با خودم گفتم شاید خداوند به من توفیق دهد در مبارزه و همراهی با تو شهید شوم.
در این هنگام حالش به وخامت گذاشت و از من خواست تا برایش سورۀ یاسین و صافات تلاوت کنم؛ تلاوت کردم. آنگاه گفت: برایم عدیله بخوان؛ خواندم. ناگهان چشمانش از وضع طبیعی خارج شد. در همان حال گفت: خدا را شکر که به من توفیق داد خودم را فدای تو کردم. آنگاه مرا بوسید و از دنیا رفت.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۴۰، برداشت آزاد
طلاق همسر اول بهلولازدواج دوم بهلولهمسر دوم بهلول در تبعید
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۷:۳ ب.ظ توسط اشرفی
ده سال از حادثۀ مسجد گوهرشاد گذشته بود. رژیم پهلوی پدرم را به خاطر من دستگیر کرد. اما او از خودش دفاع کرد و گفت: پسرم دیوانه است. کنترل او از دست من خارج است. میتوانید او را اعدام کنید. شما مسئول هستید نه من! با این دفاع پدرم را آزاد کردند. ناگفته نماند که بعضی از شاگردان پدرم در آزادی او نقش مهمی داشتند. رضاشاه یکی از اهالی گناباد را آزاد کرد تا در غذای پدرم سم بریزد. او پدرم را به صبحانه دعوت کرد و در غذایش سم ریخت. پدرم در آستانۀ نودسالگی به شهادت رسید.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۸۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۴:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
شبی در خواب بودم که صدای گربهای از پشت در اتاق شنیدم. بیرون آمدم گربه با سر به من اشاره کرد. از پلیس اجازه گرفتم و دنبالش رفتم تا به کارگاه نجاری وارد شدم. گربه از بین هزاران قطعه چوب عبور کرد تا مرا به جایی برد که دیدم بچهاش در بین چوبها گیر کرده است. گربه ایستاد و به من خیره شد.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۷۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
شب تولد حضرت زهرا بود. من مدتی طولانی در زندان بودم. آن شب از شدت ناراحتی نتوانستم بخوابم. اشعاری در فضائل و مصیبتهای حضرت زهرا سرودم. گریه کردم، نماز خواندم و خوابیدم. مادرم به خوابم آمد و گفت: فرزندم ناراحت نباش؛ من از حضرت زهرا خواستهام که تو را از انفرادی نجات دهد. از خواب بیدار شدم. ظهر همانروز مرا از سلول انفرادی به زندان عمومی منتقل کردند.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۶۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی
بهلول دوتا همسر داشت یکی ایرانی بود که طلاق داد، یکی هم افغانی بود که تا آخر با او ماند. در خاطراتش مینویسد: افغانستان که بودم، یک روز صبح از منزل خارج شدم؛ زنی را با لباس کهنه دیدم. از من پرسید منزل این شیخ ایرانی تبعیدی کجاست؟ گفتم منم؛ چه میخواهی؟ گفت چهار دختر و یک پسر دارم همسرم بیمار است میخواهم او را مداوا کنی. به خانه اش رفتم و او را مداوا کردم. بعد از شش ماه دوباره آمد و گفت پسرم بیمار است. او را نیز مداوا کردم. چند ماه بعد آمد و گفت دخترم بیمار است. نزد پزشک رفتم تا او را معاینه کند. پزشک گفت این دختر هم سل دارد هم در ازدواج تاخیر داشته و خونریزی دارد اگر ازدواج نکند میمیرد. با وجود اینکه احتمال سرایت سل به من وجود داشت، ایثار کردم و به پدر و مادرش پیشنهاد دادم که اگر راضی باشد من با او ازدواج میکنم. گفتند ما خدمتگزارت هستیم. باعث افتخار ماست. دختر ما بارها گفته بود که اگر شیخ همسری داشت، من خدمتگزار همسرش میشدم. سرانجام ازدواج کردیم. بیماریاش برطرف شد و از مرگ نجات یافت.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۱۶، برداشت آزاد
طلاق همسر اول بهلولهمسر دوم بهلول در تبعید وفات همسر دوم بهلول
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۲:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی
هرگاه روزه بودی از این افطار تا آن افطار چیزی نخور؛ یعنی در هر روز فقط یک وعده غذا بخور و هنگام سحر فقط آب بنوش؛ در غیر ماه رمضان در هر دو روز سه وعده غذا بخور؛ به این ترتیب که امروز صبح، امروز بعدازظهر، فردا ظهر. مأمون ۲۰ سال به این رژیم غذایی عمل کرد، مریض نشد. من ۶۳ سال عمل کردم و مریض نشدم.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۱۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۹:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی
ظاهراً یک سال توی بازرسیها سیگار و فندک استاد یوسفعلی میرشکاک را میگیرند و نمیگذارند با خودش به داخل ببرد. وقتی رهبری متوجه میشوند که بیحوصلگی استاد میرشکاک به خاطر سیگار است، دستور میدهند از این به بعد برای سیگار کشیدن شاعران فضایی فراهم کنند! از همان سال است که یک گوشه را به سیگار کشیدن شاعران اختصاص میدهند. [
اینجا]
حرمت تریاک و سیگارواکنش ملا آقا جان زنجانی به سیگار
+نوشته شده در شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۴۰ ق.ظ توسط اشرفی
بهلول در کتاب خاطرات سیاسیاش میگوید: به همسرم گفتم، مرا به کابل خواستهاند. یقین دارم که اعدام یا حبس ابد خواهم شد. اگر میخواهی تو را طلاق میدهم، چنانکه زن ایرانی خود را در وقت خطر طلاق دادم؛ اگر میخواهی با پدر و مادر خود باش تا سرنوشت من معلوم شود؛ اگر هم میخواهی با من بیایی، از طرف من مانعی نیست.
گفت: همسر ایرانیات خودش طلاق را انتخاب کرد. من نیز او را برای این تصمیم سرزنش نمیکنم چون میدانم او را دوست داری؛ ولی من، نه طلاق میخواهم، نه بهخانۀ پدری برمیگردم؛ بلکه همراه تو میآیم و از تو پشتیبانی میکنم. اگر مرا با خود نبری، پیاده یا سواره به دنبال تو میآیم، تا بدانم چه بر سرت خواهد آمد. سعادت من در این است که خودم را در راه تو قربانی کنم. این سخنان را گفت و برای خداحافظی نزد پدر و مادرش رفت. رئیس پلیس از همسرم خواست که نزد خانوادهاش بماند؛ گفت: این شیخ دیگر برای تو شوهر نخواهد بود زیرا یا اعدام میشود یا حبس ابد! همسرم در پاسخ گفت: تو هنوز بچهای! میخواهی به من درس بدهی!؟
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۲۵، برداشت آزاد
طلاق همسر اول بهلولازدواج دوم بهلولوفات همسر دوم بهلول
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۲ ب.ظ توسط اشرفی
اولین نوۀ پیامبر؛ اولین فرزند امام علی و فاطمۀ زهرا؛ هفت سال از عمرش را همراه پیامبر بود، هفت ماه خلیفه و ده سال امام؛ ۲۰ بار پیاده به حج رفت؛ دو بار تمام اموالش را در راه خدا بخشید؛ سه بار نیمی از اموالش را به نیازمندان داد؛ امام حسن مجتبی کریم اهلبیت است. امروز ولادت امام کریم است؛ نمیخواهم کام شیرینتان را تلخ کنم اما همین امام کریم، فرماندۀ سپاهی هم هست که نفاق تا اعماق صمیمیترین یارانش نفوذ کرد و جاسوسان بنی امیه تا خلوت خانهاش محرم شدند. [
اینجا]
جلوه گر گشت رخت در سحر ماه خدا
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۳۹ ق.ظ توسط اشرفی
علاقه و اشتیاق ادیب به علم و تدریس چنان بود که هیچ روز تدریس را ترک نمیکردند. به ولادتها و وفیات هم چندان اعتنا نداشتند، میفرمود: احترام امام و پیغمبر برای علم آنها است. ترک علم چه معنی دارد؟ اگر برای ولادت و وفات خواسته باشیم تعطیل کنیم صد و بیست و چهار هزار پیغمبر داریم، صد و بیست و چهار هزار وصی داریم. در هر روز چند تا پیغمبر و وصی از دنیا رفته، پس دیگر نباید درس بخوانیم!
ادیب نیشابوری استاد ادیبان معاصر، به کوشش قدرت الله عفتی و سیدرضا حسینی امین، صفحه ۲۴، [
اینجا] [
PDF]
تعطیلات ابوریحان بیرونیتعطیلات نوروزی شهید رجایی
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۲:۳۰ ق.ظ توسط اشرفی
روزی خوارزمشاه بر پشت اسب باده میخورد. ابوریحان بیرونی را به نزد خود فرا خواند. آمدنش دیر شد. خوارزمشاه با اسب به در سرای او آمد. خواست به اکرام او پیاده شود اما ابوریحان خود را به او رساند و سوگندش داد که پیاده نشود. خوارزمشاه این بیت را خواند:
اﻟﻌِﻠْـﻢُ ﻣـِﻦْ أﺷْـﺮَفِ اﻟـﻮِﻻﯾـﺎتِ / ﯾَـﺄﺗِﯿـﻪ ﮐـُﻞﱡ اﻟـﻮری و ﻻﯾـﺎﺗـﯽ
دانش شریفترین ولایتها و حکومتهاست. همه بر آستان او میآیند و او به نزد کس نرود.
و گفت: اگر مجبور نبودم برخی رسوم را رعایت کنم هرگز تو را نزد خود فرا نمیخواندم که العلم یعلو و لا یُعلی!
در اخبار شنیدهام که روزی
معتضد دست
ثابت بن قره را گرفته بود و در بستانی قدم میزد؛ ناگاه دست او را رها کرد. ثابت سبب پرسید. گفت دیدم دست من بالای دست توست؛ العلم یعلو و لا یعلی!
معجم الادباء، یاقوت حموی، جلد ۲ از ۲، صفحه ۱۰۱۸، برداشت آزاد [
اینجا]
معجم الادباء، یاقوت حموی، ۲۰جلدی، زبان عربی [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱:۴۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۵ ب.ظ توسط اشرفی
محمدبن نیشابوری، در نزهة الارواح میگوید: ابوریحان بیرونی در ریاضیات به پایهای رسید که هیچکس به گرد او نمیرسید. گویند که چون کتاب قانون مسعودی را نوشت، سلطان بار یک فیل برایش سکههای نقره فرستاد. ابوریحان بدین عذر که نیاز ندارد آن را به خزانه بازگرداند.
معجم الادباء، یاقوت حموی، جلد ۲ از ۲، صفحه ۱۰۱۸، برداشت آزاد [
اینجا]
نکاتی در باره شیخ جعفر شوشتریعزت نفس سیدالشهدا
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی
اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ هِبَةِ الْوَهَّابِينَ بِهِبَتِكَ
وَ اكْفِنَا وَحْشَةَ الْقَاطِعِينَ بِصِلَتِكَ
خدایا به عطاى خويش، از عطاى هر بخشندهاى بىنيازمان گردان
و به پيوند خويش، وحشت تنهايى از ما دور بدار
صحیفه سجادیه؛ دعای پنجم [
اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۲ ب.ظ توسط اشرفی
عبدالله مستوفی، رجل سیاسی ـ اداریِ عهد قاجار و پهلوی است.
کتابی دارد به نام شرح زندگانی من
در آنجا میگوید:
مؤمن روزهدار، بعد از نماز مغرب و عشا، با عجله خود را به خانه میرساند تا بر سفرۀ دراز، پهن شود و یا در رختخواب پهن، دراز شود.
شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، جلد ۱ از ۳ ، بخش ۲، صفحه ۳۲۸، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۵:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۲:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم [سهراب سپهری]
با صبا در چمن لاله، سحر میگفتم/که شهیدان کهاند، اینهمه خونین کفنان
گفت حافظ! من و تو مَحرم این راز نهایم/از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
+نوشته شده در دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْيَا قُلُوبَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُمْ [
اینجا]
نفَسهای انسان، گامهایی است که به سوی مرگ برمیدارد. مردمان این روزگار از مرگ میترسند امّا حقیقت آن است که زندگی انسان با مرگ در آمیخته است. پیش از ما میلیاردها نفر بر کرۀ زمین زندگی کردهاند و پس از ما شاید میلیاردها انسان دیگر زندگی کنند. این سخن علی(ع) است که فرمود: دلهایتان را از دنیا بیرون کنید، پیش از آنکه بدنهایتان را از آن بیرون کنند. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۷:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
کنار کشیدن در زمان فتنه نوعی کمک به فتنه است. بعضیها جملهی «کن فی الفتنة کابن اللّبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب» را بد میفهمند. خیال میکنند معنایش این است که وقتی فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بکش کنار! نه؛ معنایش این است که به هیچ وجه فتنهگر نتواند از تو استفاده کند؛ نه بتواند تو را سوار بشود، نه بتواند بدوشد. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۲:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی
اگر ماه رمضانی نبود، مؤمنان باید خود آن را اختراع میکردند. ما حاجت داریم که در سال دستکم یکبار خلاف عادت کنیم. از طریق مألوف و معروف و مأنوس قدری کناره بگیریم و قدم در راه نامأنوس بگذاریم. این باعث بیدار شدن ما میشود. ماشینی که در یک جادۀ صاف با سرعت یکنواخت میرود راننده را به خواب میبرد. دستاندازی لازم است تا ما از خواب بپریم.
هر چه خلافآمدِ عادت بود
قافله سالار سعادت بود [
نظامی]
سروش، ماه رمضان در آینۀ هنر، دقیقه ۰۲:۱۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۲:۵ ق.ظ توسط اشرفی
گاهی سالها از فوت خدیجه گذشته بود، یک هدیه میفرستاد، میگفت: این را بدهید در خانهی فلانی، ایشان دوست خدیجه بوده، زمانی که خدیجه زنده بود، این دوستش بود. به دوستان، رفیقهای حضرت خدیجه، زنهایی که با خدیجه آشنا بودند و آمد و شدی داشتند، پیغمبر یاد آن دوستان هم میکرد. [
اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی
عطاملک جوینی در کتاب تاریخ جهانگشا، میگوید: در حملۀ مغولان، یکی از بخارا گریخته و به خراسان آمده بود، حال بخارا از او پرسیدند. گفت: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
تاریخ جهانگشا، عطاملک جوینی، جلد 1، صفحه 183، برداشت آزاد [
اینجا] [
اینجا]
دکتر علی شریعتی میگوید: در جنگهای صلیبی، آنها افتادند به جان ما، ما افتادیم به جان هم! مسیحیها و جهودها یکی شدند، مسلمانها صد تا! فرنگیها هم مثل مغولها آمدند و سوختند و کشتند و بردند اما نرفتند.
دکتر علی شریعتی، یک جلوش تا بینهایت صفرها، صفحه ۳، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۴۰ ق.ظ توسط اشرفی
عنصرالمعالی به فرزندش گیلانشاه نوشت:
ای پسر! جهد کن که عاشق نشوی؛ اگر چشم ببیند، دل میپسندد؛ آنگاه متقاضی دیدار میشود؛ چون دیدار کرد و سخن گفت و جواب شنید، خر رفت و رسن برد و دریغا چنبر!
قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار، برداشت آزاد [
اینجا]
عشق فرزند افلاطون
+نوشته شده در سه شنبه ۸ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۰ ب.ظ توسط اشرفی
دشمنان مولوی هر قدر هم بیانصاف باشند، فقط چند بیت از ۶۰ هزار بیت او را میتوانند پیراهن عثمان کنند؛ اما دوستانش همۀ عمرشان را با مثنوی و غزلیات او میگذرانند. [
اینجا]
دفاع مرحوم ادیب از ملک الشعرای بهار
+نوشته شده در سه شنبه ۸ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی
پیر طریقت گفت من چه دانستم که پاداش بر روی دوستی تاش است من همی پنداشتم که مهینه خلعت پاداش است کنون دریافتم که همه یافتها دریافت دوستی لاش است.
کشف الاسرار و عدّﺓ الابرار، رشیدالدین میبدی، برداشت آزاد [اینجا]پاداش بر روی عمل تاش دانند
+نوشته شده در شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۷:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی
من دعایی جز دعاى شعبانيه ندیدم که همه ائمه آن را مىخواندند.
صحیفه امام خمینی، جلد ۱۳، صفحه ۳۱، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۶:۷ ب.ظ توسط اشرفی
جشن نوروز مردم را از محیط بسته به محیط باز میبرد؛ اما جشنهای دیگران غالباً انسان را از محیط باز به محیط بسته میبرند.
نوروز، دکتر علی شریعتی، برداشت آزاد [
اینجا]
در آی تا صانع بینیعید نوروز
+نوشته شده در سه شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی